سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
راز 7 ،حکایت رسانه ملی ما...
یکرزمنده
دوشنبه 90 تیر 20
ساعت 11:22 عصر
| نظر

راز 7!

مسابقه 4321 رو تماشا میکردم، و تمثال! های هنرمندان معاصر ...

اینکه آدم هی میگردد دنبال ایراد خوب خوب نیست، اما حرص آدم را در می آورند وقتی هی میگردی دنبال یک عکس 3در4 از یک نفر تئوریسین و آدم حسابی توی این سینمای ناقص الخلقه مملکت .

بماند که چقدر برنامه ی جیرانی حرف و حدیث لازم دارد که از آن بنویسی و ...

من نمیدونم لیلا حاتمی بیشتر به هنر خدمت کرده یا سید مرتضا آوینی... نه جان من شما بگو... کدوم رو باید توی رسانه ملی تبلیغ می کنند...

بعد هی به مصطفا میگم حیف وقت که داری واسه این نونهالان رسانه ملی میگذاری...

ول کن بیا بریم یه جایی بیل بزنیم توی مخ یه جماعتی که بیل به مغزشون اثر کنه...

از این ریش قشنگا چند نفری کوچه ی ما رو دست گرفتن دران برای صاحبمون ریسه می زنند... خوش بحالشون که ریشه دارن...

پ.ن:

بعد از نماز مغرب بخونید بسم الله الرحمن الرحیم.لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.... 7بار.






اسیرتم بمولا...
یکرزمنده
شنبه 90 تیر 18
ساعت 11:8 عصر
| نظر

آدم ها گاهی اسیر می شوند،

توی لغتنامه نگاه نکردم ولی به نظر میرسه اسیر به کسی گفته میشود که در جنگی شرکت می کند و در آن جنگ به دلایلی گرفتار دشمنی می شود که داشته با آن دشمن می جنگیده.

دست و پایش را به بند می کشند و آن را به اردوگاه می برند و هر کار که دلشان بخواهد می کنند. حالا توی کنوانسیون های مختلف هر چی که قبلا دلشون خواسته نوشتند باشه.

حوصله نوشتن ندارم، اما اللهم فک کل اسیر!

29سال گذشت، بیا حاج احمد دلم تنگ توست...

خاک بر سرم که

پ.ن:

-امان از آدم هایی که اسیر چیزهای کوچکی می شوند به کوچکی سکه طلا.

امان از وقتی که آدم توی خودش اسیر می شود.

امان از وقتی که آدم باعث می شود کسی اسیر او باشد، که او از خودش آزاد شود تا او هم بیاید...

-چقدر گفت دنبال مصادیق نباشید، بگردید ببینید کار کجا معطل مانده، چقدر به این ره بر عشق می ورزم...

می فرمود: آنچه ما در این سید می بینیم، خیلی بالاتر از آن سید است...

-چقدر شیرین گفت که مثل برادران یوسف نزد ماست و ما ...

یا ایها العزیز مسنا و اهلناالضر...






خدایا ببخشید ولی میووووووووووووو!
یکرزمنده
پنج شنبه 90 خرداد 26
ساعت 10:56 عصر
| نظر

بعضی روزها آدم دلش میگیرد

اصلن تقصیر ما نیست که ممکن است این دل ما روز 13رجب بگیرد یا هر روز دیگری ...

اصلن تقصیر دل ما نیست که "بد خواب" نمی شود! مثل خرس میگیرد و از شب تا صبح یک بند می خوابد

هی میخوابد و هی میخوابد

حالا میخواهد توی خانه باشد یا توی مسجد یا در اعتکاف!

اصلن به من چه، که قسمت ورزقم نشد بروم و توی مسجد بنشینم و بحال این دل خواب آلو فکری کنم...

شب جمعه ای یاد بعضی ها افتادم که انگار وارث نداردند...

با بابای مجید صحبت کردم...فکر کردم این مجید تفلک که پس فردا وارث ندارد تا برایش شب جمعه ی 13رجب 2رکعت نماز بخواند، حالا چطور درجات بهشتی اش زیاد شود...

یاد مهدی فتادم، که الان توی یک قبرستان مسیحی، بنام ادواردو دفن است... سلام ، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم هم هدیه تو باشد، ای بچه مایه دار، با کلاس!!

تف تو ریا تصیمیم گرفتم بشم وارثش...

اوهوک.... ببخشید ها بازم تف تو ریا...

کل اگر طبیب بودی، حجاب از چهر خود هی میگشودی!!!

الان نشستم و تلویزیون دارد پلنگ صورتی را نشان نشان میدهد... دلم مثه پلنگ شده... چنگ میزند به خودش و هی خود خوری میکند...

اصلا کشتار پاکستاناین بیداری خونبار اسلامیاصلن این غیبت کبرای طولانیچقدر دلم هوای دانشگاه و دکه ش را کرده...

بترکی ای دل...

خدا رحم کرد توی این درندشت شهر بی سر و ته و در و پیکر و هوای پاک (بجز حوالی بیتشرا )، این 5تا شهید گمنام هستند، که بتوانی در عرض 30ثانیه بهشان برسی، هر روز بهشان سلام کنی، نصف شب بری بشینی پشت در بسته ی مدفنشان و یاد بقیع بیافتی... خدا رو شکر

کاش میشد آدم توی دل خودش هم معتکف بشود... توی دل خودش که خانه ی خداست... خدایا حال از کجا بگردیم و خانه ی خدا را پیدا کنیم...

بقولی... گربه شدیم که دستمان به گوشت نرسیده... خدایاببخشید ها ولیمیوووووو!!!

خسوف زل زدم به ماهبرای دقایق زیادی... فکر کنم دل ماه هم گرفته بود... یاد دیده بگشا و رنج انسان را ببین افتادم... فکر کنم ماه میخواست با سایه زمین اشکهایش را پاک کند...

چقدر دلم برای خانه ی خدا در کربلا تنگ شده... محیی الدین می گفت بیا بریم یه 12روز بمونیم صفا...

رفتیم افتادیم به پای رضای آل محمدافتادیم، ، دلم تنگ شد، گفتم شرمنده خدایا بحق کسی که در خانه ی خودت بدنیا آمد، فرج ما را به دنیای ما بیاور!!!

نه بازهم گزافه گفتم... خدایا ما را به دنیای فرجت نزدیک کن...

میفرمود: بچه هامون ، جگرمون (محبوب های ما )هستند!

می فرمود: من و علی پدران این امت هستیم...

خیلی دوست دارم بابا

-

چقدر ذوق کردم، وقتی نوشتی از فرشته ها، حالا من دلم برای فرشته ها تنگ شده، مصطفا میگفت بیا با جانورهای صدا سیمایی ها، تابستان را بگذرانیم... س

سجادجون دلم تنگته نیستی ها... ! به مهدی برس پلیز...