سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
کلی پخش و پلا
یکرزمنده
پنج شنبه 87 اسفند 22
ساعت 9:48 عصر
| نظر

o          سلام هی حتی مطلع الفجر/ این قرن ، قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است امام روح الله

o         امروز  یه مجموعه از نرودا  به دستم رسید، بین کلاس بچه های دکه  خوندمش، بعضیش قشنگ بود، بعضیش فاجعه بیخود! راستش این آقای پابلو خان، خیلی درگیر ظاهر محبوبش بوده، و این فرمی بیشتر شعر میگفته! نسبت به مجموعه قبلی که ازش خوندم، اون بهتر بود! وطنی بود!!! البته شاید هم به سبک حافظ خودمون میگفته!! وگرنه  "هوا را از من بگیر خنده ات را هرگز" شاید به چاپ16ام نمیرسید! به هر حال از بین این صدوخورده ای که امروز یه هو خوندمش از این بخشها بیشتر خوشم اومد:
"پاهایم مرا به سوئی که تو در آن آرام گرفته ای خواهد کشاند"، یا "بگذار باد بگذرد / و مرا با خود ببرد" یا "بی آنکه تو را ببینم / در کنارت پارو زدم.... نه شب، نه روز توانسته جدای­مان سازد" راستش پاش پول ندید! بهش نمی ارزه! اگه خواستید بخرید، من فروشنده ام 1800چوب! تازه زیرخط دار، با خط قرمز!

o         اما، میگن، فرداشب حرکته!
«
بالاخره وقتش رسید! این سفر طولانی رو خیلی وقت بود منتظرم . بالاخره وقتی پا تو  راه میگذاری ، در مقصدی، یا همون الاعمال ... که میگن! اما واقعیت اینه که این روزها کمتر آدم چشمش به شهید باز میشه، بالاخره احمد آقا تعبیر شهید زنده رو تو بچه ها گفت! با اینکه خیلی حواسم به برنامه نبود، و طبق معمول ما رو عکاس باشی کردند، اما بعضی حرفها رزق بعضی گوشهاست! ولو اون گوش مال یه گوش دراز باشه!

o         رمز ماندگاری حرف هاشو تو خلوص پیدا کردم. خیلی دلش صاف بود، از چشمهاش میشد فهمید که باید کار کنی، و وقتی بخوابی که دیگه نتونی بیدار بمونی! سیره شهید رو مو به مو تو زندگیش داشت پیاده میکرد! فقط حیف شد، یه همسر شهید از خودش به جا نذاشت!!! تا قصه ی این دوستجون گل ما تکمیل بشه! نمیدونم چرا با اینکه بو میداد؟! حتی اجاز نداد بعد خودش هیچ جایی ازش اسمی ببریم! میگفت: حرف اگه حرف باشه! کلمه میشه! میشه بهش قسم خورد! میگفت دل رو باید صاف کرد! خوش به حالش!
خوش بحالم! که دیدمش! الان که میرم اون ور حواسم رو جمع میکنم که "چنان در او بنگرم / که دیگر هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست"، و دیگه نگم "گفتم نگریستی نباید نگریست"!

o         بازم پخش  پلا گفتن شروع شد! تقصیر از ذهن مشوش نیست، تقصیر از تعدد بار است که به زمین مانده، تقصیر از این جبهه نیست که نیرو میخواد، تقصیر از این سرزمین است که سرباز کم دارد، همه چریک شده اند! تقصیر گرگ نبود، که متهم شد، تقصیر فکری بود که فکر کرد، گرگ ولی الله را میخوره!!!

o         دارم ریمایندر –ببخشید یادآور- گوشی رو چک میکنم، خیلی چیزا رو نوشتم که یادم نره! رسیدم به حدود 20/فب/2009 که سه تا سوتیتر نوشتم:  "لباسی که دیگر خاکی نیست، همه چریک شده اند" و "بخاری روشن زیر پنجره ی باز"
اینها یعنی قرار بوده اینها هر کدم یه پست باشه! که فقط تیترش موند!

o         بعضی وقتا آدم ها یهو میآن، یه هو میرن! کاش میشد وقتی که ما میرم، قد یه پل چوبی! کار کرد داشته باشیم که ملت از روی ما رد بشن، ولو اینکه گذر زمان ما رو به ثمن بخس بخره، یا تند باد حرفها بترکونمون!!! اما یه روزی   یه جایی  یه پلی  شاید معبر ولی الله شده! و این خوبه! از بین این همه کفش اگه یه بار کفشش رو جفت کرده باشی بس نیست؟ یه بار سربازی بودی که لبخند رو به لبش هدیه کردی بس نیست! آدمها باید کمی کم توقع باشند! یادم نبود، هرقدر هم ما کم توقع بخواهیم باشیمف اجازش دست کسی دیگریست،اگر نخواهیم خود باشیم! -چی شد-

o         پ.ن:

·          چندوقتیه "حافظه کوتاه مدتم خیلی کوتاه شده!"، امروز از وسط خیابون از تو دورریختنی های یه شیک فروشی!! 2تا تیکه یونولیت برداشتم! البته از صاحب مغازه باز اجازه استوندم- بماند که بهم خندید!- میخوام اگه رزقم شد، تابلوی دکه رو توش دربیارم!  "سنگرنت"
واسه دکه "سنگرنت" رو انتخاب کردم! آخه یه روزی یه جایی یه کسی میگفت: مسجد سنگره! و ما کمی باید این سنگر رو تو سنگر به روز کنیم!

·          با اینکه دلم خیلی میخواست واسه چندنفری پانوشت بنویسم! اما اگه دل به دل راه داشته باشه، حرف هم راهش رو به باطن پیدا میکنه!

·          وقتی آدم میخواد بره سفر جو میگیرتش، و دلش وصیتنگا رمیخواد، اما خوشبحالم که هیچی ندارم! هیچی! و این همیشه ....

·          این پست آخر سالی هم چه زود گذشت، کلی حرف داشتم، ولی مهم نیست، شاید یه جور دیگه بعد گفتم!

 

تو به این غافل از قافله جا مانده نظر کن - نظر کن مظر کن نظر کن مظر کن نظر کن مظر کن نظر کن مظر کن




چی بگم!
یکرزمنده
دوشنبه 87 اسفند 19
ساعت 8:23 عصر
| نظر

سلام هی حتی مطلع الفجر/ این قرن، قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین  است 
                                                    امام روح الله

تنها هدف این پست بیان نخستین خواسته ی من از خواننده های این وبلاگه!که مطمئنم خدارو هم خوش میاد

لطفا برای یک نوزاد 3ماهه ی گل که خدا از دار دنیا بهش یه پدر مادر خیلی جوون و یه "قلب زخمی" داده 5حمد شفا بخوندید.

اگه از دوستاتون که اهل دل اند هم این خواهش رو بکنید، منت گذاشتید. 2روزی هست بخاطر این مساله پکرم! خیلی خیلی خیلی!

همین

 دلم خیلی سئخت  امروز سرکار اصلا حالم خوب نبود، یکی از بچه ها عصر یه سربهم زد گفت زودتر برو خونه وگرنه شارژت تموم میشه ولو میشی تو خیابون بعد ...

همین

پ.ن:

·                       نوزاد مذکور گل دختر یکی از خوبای روزگاره.

·                       امشب نخستین شب مهمونی شهداست، و آخرین شب زیافت رسمی قرآن. خیلی دوست داشتم یه روزی مثه فردا رفقای راننده ی طرح یه برنامه ی مفصل و یه اختتامیه توپ واسه این طرح راه میانداختن، امیدوارم یه روز برسه که این فرصتها و خیلی خیلی خیلی غنیمت بدونیم.

·                       به حاجی یه قرآن جیبی چاپ بیروت با ترجمه فارسی هدیه دادند! حاجی هم امشب از راه که رسید، هدیه اش کرد به من! گفتم خدایا وقتی به یک معلوم الحال مثه من به مناسبت همچین طرحی همچین هدیه ای می دی که کلی دلم قرآن چاپ بیروت میخواست! به باقی مشترکین هر شب سفره ات چی میدی؟ قرآن ناطق!

·                       شاید در سپیده دم همدیگر را بازیابیم (پ.ن)

·                       یکی گفت: راستش دیگه خسته شدم از خیابونهای شلوغِ خلوت! از آدمهای عجیب! از جیغ ماشینهایی که دود میکنند! از آدم هایی که دود میکنند! از آدمهایی که میسوزند در میان شعله های بازارِ روزمرگی.

میگفت: باید برم تا تو یه دوردست، به دستم حنا ببندم! میگفت...دل پری داشت.

به دلش گفتم: خوش بحالت...

به دلم  گفتم: بترکی ای دل... یادبگیر

·                       راستی سالگرد شهادت ابراهیم، یاد قصه ی ابراهیم افتادم، قصه ای که دیگه افسانه شده!

·                       رفقای 1404ی چیزی به آخر سال نمونده ها، دست بجنبونید! آماده شد، میل کنید، هر لحظه ای هم بود تک بندزید.

·                       بچه شهیدهای بنیاد فکر میکنن پیچوندمشون! اما مقصر بی برنامه گی خودشونه! آقا من هنوز رو حرفم هستم! فقط وبلاگش رو فاکتور بگیرید، حمالیش بمونه! 7روز اول هم فقط باقیشو جای دیگه قولیدم!






نافع فرج یا مانع فرج
یکرزمنده
جمعه 87 اسفند 16
ساعت 9:21 عصر
| نظر

نافع فرج یا مانع فرج
سلام هی حتی مطلع الفجر،این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است . امام روح الله

آقا سرت سلامت!سلام، این دردنگار کسی است، که گاهی بر درب خانه ت  میکوبد اما این انتظار  نمیگذارد که ....
سودان نفت دارد، و یک رئیس جمهور!
لاهه قاز(ض)ی! و یک لابی صهیون!
عربستان وهابی، و عمره هم مرتب برگزار میشود! با احترامی ویژه، ویژه تر از توریستهای امریکایی!
دموکراسی هم خرهایی با نژاد عربی، پیدا کرده، اسب عرب عقیم شده! انگار
افغانستان هم رئیس جمهور دارد، پلیسی که با دشنام یاد میگیرد و ...
عراق هم در استانهای شمالی اش باستان شناس یهودی، در استانهای جنوبی "بلک واتر" با اسمی جدید دارد.
جانم فدایت، جانم برایت بگوید؛
اما لبنان شیربچةای از نسل تو دارد، که برخلاف دیگر شیرهای بی یال کوپال عرب - که از شیر بودن فقط اسم سلطان را یدک میکشند و روز به روز فربه تر میشوند!- هنوز غریدن بر روباه و کفتار را بلد است.
بر تن فلسطین، داغ غزه رنگ فسفر سفید شده است، چشم اجماع جهانی به چه چیز روشن باد!
و اینجا!
معلوم نیست میرحسین میاید یا نه،تا خاتمی بیاید یا نه.
احمدی نژاد هم زد و برد - این را کروبی گفت انگار- حالم بد شد از این سیاستی که عین دیانت نیست، باز هم دم محمود گرم، عشق سیاست بازی ندارد! خیال ره­بر مدتیست از این جایگاه کمی آسوده شده!
راستی ریش های سید ما سفید شده، همچون قلب داغدارش، همچون روی ماهش که میگوید خاک پای غلام سیاه علی نیست! خاک پای چنین سیدی نباید شد!
از خودمان بگویم همه"ترین"هستیم! چشمان را به دهان امین دوختیم تا کلام را از فضا برباییم و به دست عمل بسپاریم!
البته،به قیمت تلاش برای سلوک دیگران خود هبوط نمیکنیم! -حتی متوجه این نوع امتحان نیستیم!-
محض ادب کارهایمان تقدیم توست؛اما محض خالی نبودن عریضه عرض میکنم:
دلمان گرفت از اینکه
خواصمان یکی یکی تو زرد از آب در میآید! خودمان هم دائم مشغول کسر امتیازیم، که بسوزیم خدا عالم است!
اصلا الان چند سال است بظاهر نیستی؟
ما که خود را در روزمرگی غرق نکرده ایم؟ این روزگار است که ما را باخود میبرد! ما هم بدمان نمیآید، گاهی آرمان را روی دیوار قاب کنیم، دیگران را سرکار بگذاریم، گاهی فکر کنیم فقط ما داریم میدویم! و چرخ آرمانگرایی بدون ما پنچر است!
نمیخندیم اگر کسی گفت منتظر یعنی کسی که با پوتین میخوابد،حتی چفیه را نیز از گردنهامان به چوبرختی همایشها و یاد وارةها آویزان نکردةایم
جایت خالی!
تو را به نیلِ تاریخ سپرد خدا تا از شر من و امثال منِ شیعه نما در امان باشی! ای موسی بیا از 40 شب نیز گذشت، سامری جمعیتش مثل وبلاگهای هرزنویس شب به شب زیاد میشود!
اما باز هم شام و روز برای ما دعا میکنی،جانم فدایت میترسم،عهدهای هرروزه را به ناز نگاهی از جانب شیطان بگسلم.
میترسم عظم البلا که میگویند غیر از دوری تو باشد!
یکی از دوردست امواج در پاسخم نشت، تدوینش کردم شد این:
اگر "نافع فرج نیستی ، مانع فرج نباش"

بترکی ای دل که گاه سرگرم کسی هست که سرگرم توست، بترکی ای دل که از پس سالها حاضر نیستی وقف آن باشی که وقف توست! بترکی ای دل که  بوی رسوب گرفته ای و دیگر از اشک هم برایت کاری بر نمی آید.
بترکی ای دل، معلوم نیست آیا هر تپش قلبت  برای اوست،یا نیست!
بترکی ای دل که دل دادی و دل نکندی!
بترکی ای دل که هر روز منتظر آن کسی که باید بیاید و نمیآید نیستی!
بترکی ای دل، که فرج را جمعه آن هم 3ساعت اول روز محدود کردی، بعد سریع  "ای گَلم " میخوانی!
بترکی ای دل که هر چه میکشم از دست توست!
 سلام علی آل یس