سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حضرت پاتخت...
یکرزمنده
شنبه 90 مهر 23
ساعت 9:22 عصر
| نظر بدهید

سلام علی آل یس

وقت نداشتم توی این کتاب های بزرگی که معنی کلمه ها را جلویشان توضیح می دهند بگردم دنبال کلمه ی پایتخت و ببینم جلویش چی نوشتند...

فقط میدانم مثلا پایتخت قم جایی ست که وقتی آدم ها جلوی ضریحش می ایستند، گاهی دست تکان می دهند، حالا می خواهد توی آن دیکشنری بنویسند مونگل ها آدم هایی هستند که1 ...

این را هم میدانم، کفتر هایی که روی ضریح زرد برای ما آدم ها قپی می آیند هم، خود را پاتخت نشین میدانند و ...

حضرت باران

راستی این را هم میدانم چند روزیست دلمان تنگ تو شده، پاتخت ایران، در کرمانشاه...

سفرت سلامت، زود برگرد...

+ کرمانشاه شهر بسیار زیباییست... کمی از دوران دانشجوییمان را آنجا به زمان سپردیم.

+ ماه مبارک، وقتی کنار ستون صندلی ات را میگذاشتند تا انجا بنشینید، ار ته حسینیه هم می شد، دیدتان... چه دلخوشی قشنگی، شبیه احساس خیسی، حضرت باران زود برگرد

+ از دست این شهر که بی تو و بی نفس تو، جایی شده شبیه شهرفرنگ!!! پر رنگ پر ننگ، چقدر خوبست که جلوی ری نوشته اند، شهریست نزدیک تهران!

+ دلم یک فیلم میخواهد شبیه، خداحافظ رفیق با کیفیت بلو ری...

1 جلوی ضریح بی بی فاطمه معصومه سلام الله  اشک می ریخت و دست تکان میداد... مو به تنمان سیخ شد... اما بعضی ها بهش می خندیدند...

یادگاری از معراج و یاد آن مادر شهید گمنام خوشبحالت مجید غم مادرت فقط ...

 

** حوضمون! ماهی داشت!  الان نه حوض داریم  نه ماهی
موندم از این به بعد بعد از نوروز ماهی قرمز ها کجا میمیرند... در مسجد یا در ...

 






شبیه مجید
یکرزمنده
سه شنبه 90 شهریور 29
ساعت 8:37 عصر
| نظر

 

شبیه مجید، چقدر نجیبی، چقدر غریب

میان گرد و غبار و غربت این شبیه? شهرِ عجیب

چقدر غبار زمان روی گونه های من است

که خیس نشد، شبیه گذشته، شبیه حبیب



چقدر خدا می خواهد هی حال ما را بگیرد، یک روز همسایه روبرویی ما را میبرد و ما به او می گوییم شهید...

بعد حالا همسایه کناری ما توی 300کیلومتر تر از آنجا  را بر می دارد و میبرد، و ما به او می گوییم شهید...

داشتیم با نون سنگک، شیر و چند لحظه ی عشق، به خانه بازمی گشتیم...

همسایه های مشکی پوش را دیدیم... بعد عکس تو را که چسبانده بودند، پشت شیشه... وهمه ی ماتم زده ها...

کلام در کامم لام تا کام مانده بود... بعد که فهمیدم تو هم از همانهایی که رفتی مرز ... تو را نمی شناسم اما سلام شهید مهدی...

حضرت عشق دلم شکست... جل و علا... حکیم بزرگ... علیم جلیل... من بلد نیستم اسم بزرگت را...

از اسم بزرگت نام محمد را می شناسم... نام علی را هم می شناسم... نام فاطمه را هم... نام حسن را هم... خدایا به حسین اینقدر مرا



شبیه شهید

این نوشته مال اول رمضان کریم بود...

-

بگذریم چندتای دیگر در طول ماه مبارک مانده و نشد که بشه...

به بهانه ی شهادت پاسدران انقلابی که تازه ما را جاگذاشتند...

-

چقدر طول میکشد تا مطلب روی این کاغذ مجازی جاری شود...

 






از غیبت علی تا غیبت مهدی سلام الله علیهم
یکرزمنده
دوشنبه 90 تیر 27
ساعت 10:33 عصر
| نظر

امشب رفتیم و خواستیم شبمان را با شهدا روز کنیم، درب بسته بود...

برگشتنی کنار خیابان هی نوشته بودند توقف ممنوع و اصلا نمی شد ایستاد و نگاهی به آتش بازی وسط شهر انداخت...
بدنبود اگه میشد به روزهایمان یک تیکتی نشانه ای تابلویی چیزی می زدیم و رویش می توشتیم توقف ممنوع بسمت ظهور حرکت کنید...

این شب عیدی دلم بیشتر برای رسول خدا تنگ شد، که فرصت نداشتند برای آینده انقلاب جهانی شان نیرو سازی کنند و مشرکان نامرد با جنگ ها و فشارهای فراوان ایشان را در فشار سختی می گذاشتند و خصوصا در احد که جمع زیادی از عناصر اصلی انقلاب ایشان را دشمن حذف فیزیکی کرد...

عصاره اش شد علی علیه السلام، که ایشان هم یکه و تنها به جایی رسید که برای دوام انقلاب جهانی، ناچار تلخ ترین حکم و کار زندگی را ...

بعد از25سال از غیبت علی علیه السلام، ایشان در جامعه ی بظاهر اسلامی ظهور کردند و در این مدت با استفاده از نیروهای زبده ای که تربیت فرموده بودند، بنا را بر اصلاح امور گذاشتند، اما استکبار باز هم چاره را بر مشغول کردن حاکم اسلامی به فتنه کرد تا ضمن در گیر کردند ایشان، در جنگی مثل صفین هسته های فکری و عمق استراتژی علی علیه السلام را حذف کرد و بعد از مدتی علی گفت این عمار این... و بعد به غیبتی بسیار طولانی رفت که تا کنون بشر از حضور ایشان محروم است...

مهدی فاطمه چند نفر نیرو دارد تا با کمک او بتواند نظام اسلامی را در عالم برپا و کفر و الحاد و استکبار را برچیند...

ما تا چه اندازه خود را آماده میدانیم که اگر گفتند او دارد می آید، خود را رزمنده ای در صف سربازان او ببینیم و نه در صف...

چقدر شده او هم مثل جد غریبش علی علیه السلام غریبانه در صف جماعت کنار بوده و در خیابان به ما سلام داده و ... هیهات از ما...

چقدر شده که ایشان مثل یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام از گناهان ما در گذشتند و...

پ.ن:

بدجور دلم میخواد از ظهور "خیلی نزدیک است" بنویسم و زیرآب اسمش تا محتوایش را بزنم... اما ضرورت آرامش چیزی دیگر ایجاب می کند...

یک جایی هست که پشتش ضریح مقدس قرار دارد... جلویت یک دیوار که تا 2متری سنگ مرمر و بعد آینه کاری دارد...

خیلی ها را دیدم که سرشان را پایین می اندازند و سرشان را می گذارند روی این دیوار و با رضای آل محمد علیه السلام حرف می زنند... فقط باید مواظب بود که به بالا نگاه نکرد، که توی آینه خود را ندید!

رندانه ترین حات این پیر زمانیست یک دست به می دارد و یک دست به دامان تو ساقی...

 

این هم یک طلبه بانکی!