سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یادواره
یکرزمنده
سه شنبه 89 مهر 6
ساعت 10:17 عصر
| نظر بدهید
کمی وقت کمتر شده، برا نوشتن و شاید هم حساسیت برای نتوشتن بیشتر...
هفته ی دفاع مقدس هم مثل زمان دفاع مقدس جنگ رو درشت مینویسند و بعد  کمی بعدتر پاکش میکنند... من هم خیلی از خطوطی رو که میخواستم بنویسم پاک کردم...
به هر تقدیر با اینکه زمان زیادی از اون زمان میگذره اما هنوز هستند آدمهایی که زمان رو جا میگذارند و میمونند
کسانیکه بوی خاکریز و سنگر رو تو این دوره زمونه حفط کردند ول اینکه خودشون در اون زمان نبودند...
امشب لابلای انبوهی از یادداشت ها برای روزانه هایی که داشت تاریخشون میگذشت به یاد "خداحافط رفیق" افتادم   ربطی به کارهای امروز و فردا و پس فردام نداشت... به بعدترش هم همینطور... اما نشستم و همه کارهای سرکاری رو به حال تعلیق در آرودم...
یادواره ی قشنگیست ای خداحافط رفیق...
-
+ استادم که خدایش بیامرزاد روزی گفت: حتا اگه دوستت رو دیدی در حالیکه در گناه ولو شده!  هرگز و هرگز پشت سرش و نزد دیگری از او بد مگو حتا اگر حق با تو باشد و اگ رنبود وای بحالت...
+ منزل نو به شهدا نزدیک تر شده... کاش منزل آخرمان هم با شهدا باشد...
+ دلم بشدت برای شرهانی تنگ شد...





رمضانیه ای بر یک شهریورنامه
یکرزمنده
شنبه 89 شهریور 20
ساعت 6:47 عصر
| نظر
+ وقتی رو سطح ماه قدم بزنی ، ماه یه بیابون برهوت و بی آب و علفه... بی روح و زشت...
ماه بدر، آدم رو به وجد میآره از بس قشنگ و زیباست... یه طرح هنرمندانه از زیبایی و جمال
کلی میگردن و میگن ماه رو دیدیم... عید شد...
کاش کلی میگشتیم و ماه رو پیدا میکردیم، تا عید میشد....

+ امان از این کشاورزهای بی ملاحظه!! که زمین هاشون رو بعد از کشت آتش میزنند... امان از این کامیون های که وقتی از کنارشون رد میشی، دود میکنند!!! نمیدونم چرا با بوی اسفند هم پدر سرفه میکند...

+ یه روز قطار ها وقتی به دوکوهه می رسیدند با خضوع تمام می ایستادند و بعد از پیاده شدن چند "آدم" و سوار شدن چند "آدم" دیگر، به راه خودشون ادامه میداندد1، دلم بحال شلمچه میسوزد، وقتی که سوت قطار های توریستی! و تجاری آرامش آن "آدم"ها را برهم میزند...

+ نوجوان که بودیم، همان روزهایی که "جام جم" تازه شروع کرده بود به رنگی کردن کاغذهای سفید، میرفتیم چندشنبه ها!! زل میزدیم به یک بخشی از اون که تکسچر های سه بعدی تویش پرنده بود و کوه بود گل و بود هوای پاک... الان نوجوانها زل میزنند به مانیتور و ...

+ چند وقت پیش بعد از چندین وقت بعد! سوار اتوبوس مسیر میدان شهدا رو تا مدرسه ی قدیمی دبیرستانم، لم دادم و یاد قدیم ها کردم... یاد اتوبوس های 2طبقه... یاد پیاده روهایی که الان رنگ عوض کرده اند... یادرفاقت به سبک صداقت بچه های دبیرستانی... یاد مجید زمانی و صدای شجریانی اش2... یاد بچه های بالا! یاد بچه ای جنوب شهر... یاد 3شنبه های شاه عبدالعظیم... یاد قرارهای بهشت زهرا... یاد سید احمد یا امام یاد صیاد یاد  یادبود حاج ابراهیم  یا شیرموز آ سیدمحمدحسین... یاد نگاه معصومانه ی رجایی... یاد عکس محمود که میگه 20سالشه اما واقعیت از پس ریش و سبیل پر پشتش میگه 16سال... یاد اون روزی که بعد طرح تحول و تعالی!!!! حمید رفتیم و با اون حاجیه که داشت خرما میداد و بردمون بالا سر پسرش که برا خودمون فاتحه بخونیم بخیر...

+  ای دو سه تا کوچه زما دور تر   نغمه ی تو از همه پر شور تر   کاش ...

1 : یاد اپیزود ایستگاه فیلم خداحافظ رفیق افتادم.... راستی انگار برای ما هم میخواهند بنویسند خداحافظ...
2 : یکی از بچه های کارگردانی  شاگرد آقای شجریانه! همچین میگه استاد گفت فلان   استاد گفت بهمان. استاد گفته ربنا مال خودتون من بخشیدمش به مردم!!! راست و دروخش با خودش... اما امسال مردم بی ربنای شجریان افطار کردند، بنظر شما اتفاقی افتاد...  آدم یاد بت های عهد عتیق میفته... اما حیف
3 : دلم میخواست عکس چشمانت را بگذارم تا بر سیاهی کلماتم زیبایی بنشاند... شرم کردم که گذر زمان تو را چشم به راه یه کلمه حرف حساب بگذارد...





چندوقت نامه
یکرزمنده
یکشنبه 89 مرداد 31
ساعت 11:55 عصر
| نظر

+ ذوق میکرد چمن
برگ حالش بهتر شد
نظم برکه از هم پاشید
و خدا باران داد...
شد یکی از هدایای تولد یک عزیز بسیار عزیز...

+4تاعکس







خیلی این پست را جدی نگیرید...