سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
باباحاجی
یکرزمنده
دوشنبه 89 خرداد 3
ساعت 7:23 عصر
| نظر
سلام علی آل یس
وقتی الان بهش نگاه میکنی که گوش هاش کمی خیلی! سنگین شده و شب ها پای سجاده و روز ها بجز وقت نماز که مسجده، در حال چرت زدنه! باور نمیکنی این پیرمرد با صفا 69 ماه جبهه داره...
عکس های جبهه ش رو هم که میبینی، مثه این پیرمردای تو فیلما! یا پیش نمازه یا مشغول لبخند!!! با این حال وقتی دورش شلوغ نباشه و شب نشینی در محضرش باشی، میتونه کلی آدم رو سر کار بذاره و سئوالهاییی ببپرسه که ...
قرآنش رو که نگاه میکنی گوشه کنارش بعضی جاها عدد نوشته ، که عموما یکیش شماره آیه ست و دیگری تعداد...
از برکت حفظ قرآن، خدا درهای حکمتی رو واسش باز کرده که به کمتر کسی میده... خوشبحالش... یه دفعه یکی از آیات رو واسه ما پیچید روزی 1200 بار!!! یا حضرت آدم ، کپ کردم... آماااااااااااااا عجب نسخه ای بود...
سعی اش اینه که حرف که میزنه استناد به قرآن داشته باشه... نور قرآن رو تو صورتش میشه حس کرد...
غرض این بود از این پست که سوم خرمشهر! که میرسه عکس هایی یادگاری رو میشه دید از مسجد و گلدسته هاش و از خیلی جاهای دیگه ای که الان شهری شدند...
-
به بهانه سوم خرمشهر، دومین جنوبگان! رو میخوام بنویسم...

| ادامه مطلب...




حرم/درس/بحث/هیئت/نهار/حرم/درس/....
یکرزمنده
چهارشنبه 89 اردیبهشت 8
ساعت 1:40 عصر
| نظر

سلام علی آل یس

خدا قسمت همه کنه، زیارت فاطمه معصومه سلام الله علیها رو.

به دو سه دلیل چند روزی مهمون رفقای معصومیه بودم، مصادف بود با ایام شهادت حضرت نور علی نور، فاطمه الزهرا، صدیقه کبری و منصوره فی السماء ...

شب قسمت شد رفتیم پای منبر حاج علیرضا، و بعدش حاج احمد، چه شوری به پا میشد با این برادران پناهیان...

بعد هم برگشتیم مدرسه...

صبح هم درس ... ظهر نماز ... مباحثه ...حرم... هیئت... درس...حرم.... نماز...مباحثه... هیئت........

هیئت خوبی بود.. مجلس گرمی.. بوی شهدا و صداشون رو شاید میشد شنید...

اما؛

یاد خیلی از شهرهای دور و نزدیکی افتادم که نه حاج علیرضای منبری دارن، نه احمد مداح و منبری.

نه یاسر و محمد و علی و خیلی از طلبه ای مطلوب ولایی دیگه...

شاید همین دلیل که چند وقته قم رفتن ، به جز در حرم اصلا حس خوبی ندارم... حس میکنم خیلی های این رفقا اگه بجای موندن تو قم برن به نقاطی که مردم هنوز استضعاف فرهنگی توشون دیده میشه، خیلی مبارک تره براشون...

یاد تعریفی افتادم که همه بلدیم "بسیجی یعنی علی علیه السلام که اتمام وجودش وقف اسلام بود"، اما...

شاید هم بیخودی میگم... شاید هم اشتباه میکنم...

و همچنان درس و نماز و مباحثه و حرم و هیئت... و درس و نماز و مبحثه و حرم و هیئت...

| ادامه مطلب...




پروجه!
یکرزمنده
شنبه 89 فروردین 28
ساعت 9:2 عصر
| نظر

سلام علی آل یس
+ خیلی وقته دارم مته به خشخاش یه پروژه میذارم، که از الان میدونم مدرکش با وجود رسمی بودن، 2ریال هم نمیارزه!
برای طرح میخواستم از جنوب بنویسم، اما خوب... بگذرم... دلم بحال این دوره آموزشی مییسوزه که لیاقت  نشستن پا منبر سید مرتضا رو نداره...
دارم بدنبال یه اسم مناسب میگردم برای راهیان امسال... یه اسم که لایق شهر باشه!
+ خواب بود... اتوبوس داشت بسمت مکه میرفت انگار...  صدای زمینه این بود... مرا عمری بدنبالت کشاندی...   رسیده بودند بمقصد انگار...
خاک بود اما ، انگار اتوبوش تو شلمچه ترمز کرده بود... خاک بود و خاکستر... میگفت: صدای سید مرتضی اونقد رواضح تو گوشم میپیچه که انگار ... گوشیش که زنگ زد از خواب پرید... یکی از بچه ها بود... اسم اس داده بود که (شلمچه ام و دعا گو...)
میگن اینجو جاها که میرید چشم چشم کنید بیبینید میبینید؟!
+ خوشبحال ش ... خوابش هم غنیمته...