سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
روزنگار یک راهی قسمت 7ام (منطقه آمدن آمادگی میخواد)
یکرزمنده
جمعه 88 خرداد 1
ساعت 1:28 صبح
| نظر

اگرچه امروز شاید امشب که مینویسم بیش از 40روز از راهی بودنم میگذره،اما هنوز حس تازه بودنش رو میشه حسید! راستش،متاسفانه من بجای استفاده درست از این فضا و قرار گرفتن در یک مقام  شدم اهل حال، اونم در یک مقطع جزئی که ... بگذریم، خدا به ما مقام شهدا که مقام محمود هست رو عنایت بفرماد (ان شاءالله) و چنین می نویسم از روز سوم:
روز سوم:
نگاه اول:
صبح قبل از اذن زدم بیرون ولی سرماش دلم رو میلرزوند، راستش دل باید گاهی بلرزه! اما نه به سرمای کویری و ترک رفیق نابابی به اسم "پتو"، به هر حال پرسه زدن در محیط بیابان گونه اگر چه لطف خاصی داره اما، یه عیب هم واسه من داشت، ترس! ترس از حمله ی سگ! عقرب گزیدگی و ... خوب بلای ترس به جون ما هم میافته دیگه! همه که نمیتونند بگن   مات باذن الله و ...    الان که اینجا هم هستم باز هم میترسم! ترسش باز هم از جنس نیش عقربهاست، حمله سگ ها و چاله چوله های خیابونی، و کلی شدن در جوبهای پخش و پلای خیابونها ... واسه همینه که میگم خدایا فقط خودت مواظبم باش! خدایا مواظبم باش!
خلاصه صبح داشت خودش رو به سرزمین آرامشها تحمیل میکرد و ما ناچاریم آماده ی صبح باشیم، چرا که روزی خواهد رسید که صبح همه ی ما را فرامیگیرد و حال بسیاری خواهند بود که هنوز جامه ی مناسب نپوشیده و صورت نشسته و نآماده اند و الیس صبح بقریب.
قصه ی نماز مثل دیروزتر ها گذشت! اما صبحانه!
تقریبا مثل انسانهای متشخص! کلهم اجمعین مشغول صرفیدن بودند که ناگهان انفجاری عظیم قلب تپنده ی تاریخ (اشتباه شد) انفجاری عظیم همه رو متوجه کرد که ای دل گافل از سفره ی 4شنبه سوری کمی ترقه در جیب کسی جامونده و بنده خدا  فیلش یادهندستون کرده! خلاصه چُرت همه که پاره شد هیچ نزدیک بود بین اتاقهای هم استانی بر علیه مقصر حادثه اعتلافی تشکیل و جنگی سر بگیرد که متوجه شدیم دست اجانب در کار نبوده و یک نادان داخلی بند را به آب داده است و دعوا فی المجلس بدون خین ریزی حل شد....
مشغول عکسیدن بودم که متوجه شدیم که رم 4گیگ 2وربین پر شده و باید خالیش کرد ..... (.... ها یعنی پس از یافتن لپتابی و مراحل رایزنی  عکسها در اتوبوس و حین حرکت در جاده ی خاکی و پر دست انداز منتقل شد و دی وی دی هم به سلامتی سوخت!!! و 2باره...)، اما چیزی که واسم جالب بود این بود، همیشه ته اتوبوس جای شلوغ ها نیست برخی با چراغ خاموش و موتور روشن حرکت میکنند و برخی برعکس مثل من- منطقه اومدن واقعا آمادکی میخواد، مثل کربلا رفتن! نمیدونم آیا یه روز میشه کربلایی شد یا نه – یکی ته اتوبوس قبل از هر منطقه زیارت عاشورا میخوند! نمیدونم چند نفر متوجه این آدم شدند، اصلا هم کنجکاو نبودم که اون شخص کیه! مهم این بود که با کاروان، هستند کسانی که  با کاروانیانند! و این خوب بود! آبرو داشتن همیشه خوبه، دیدی بعضی میرن خواستگاری  آدمهای خفنی رو میبرنند آخرش هم .... بعضی هم میگن  یا ایهاالعزیز مسنا و الهلناالضر و ... اینها هم جماعت مجانین هستند که میگردند عزیز رو پیدا کنند، پیدا که شد خودش میشه آبرو! فرقش با بقیه بضاعت مزجاتشونه که  دست خودشون نیست، اما دلشون عزیز میخواد   عزیز  
نگاه دوم:
زیارت بدون دوربین همیشه هم بد نیست، گاهی باید از مزار، حسش بموه، مثل امام رضا رفتن، دیدی وقتی میری میگن  عکاسی ممنوع! بعد گوشیت رو خاموش میکنی و میری حرم، و میری که میری.... و یه روزی مثل امروز مثلا یادش میافتی و سلام میکنی به سلطان طوس دلها  علی بن موسی الرضا علیه السلام ، و دوربین نبود! خیلی جاها و خاموش ماند تا لحظه ها بمانند....
نگاه سوم: نقد
نمیدونم شاید باد تو منطه مرتب جهتش عوض میشه، اما پرچمهای که نصب شده بودند برعکس بودند و کاش در اتصالات دقت بیشتری میشد تا نما زیباتر باشه!
نگاه چهارم: دربست تا سه راه شهادت! و قصه ی طلائیه چنین آغاز میشود...
میگفت  میشه مثلا یه روز که موکت میاندازیم ملت نماز بخونند! مهر
| ادامه مطلب...




یه ریزه روزنگار
یکرزمنده
دوشنبه 88 اردیبهشت 28
ساعت 4:0 صبح
| نظر

ü      واسه کار دولت اسلامی، این دومین جایی بود که رو میزدم! میثم میشناختشون، با هم  قرار گذاشتیم، بریم! خلاصه اینکه وقتی تو یه شب 8-9نفر شمارت رو گرفتند؛ بدون که هیچ خبری نیست.... البته حُسن ش این بود که به صورت سرزده و اتفاقی، دیدم امامزاده ها میزبان یادواره شهدای گمنام اند! وَه  یادواره اونم از نوع شهید گمانم!   به قولش : دوباره باید اونشب میگفتیم منزل حافظ کنون بارگه....
فقط: کاش بچه های "سما" هیئت رو میکنسلیدن و می اومدن اینجا و 2-3 روز بعد اونا میرفتن هیئت سما! بعد میشد به این گفت : وحدت اصولگرایان!!!

ü      حرف امامزاه شد، یادبچه های سید عباس افتادم (حدود 70کیلومتری اهواز) قول بهشون داده بودم کمی کتاب و  خرت و پرت فرهنگی واسشون بفرستم ... امان از کهولت سن    یادم میره! ولی چیزی که از اونها یادگرفتم، نمازخوندن قشنگشون بود! با اینکه دبیرستانی بودند  اما خضوع عجیبی داشتند. شبیه خضوع پیرمرد راهی امشب! خدایش بیامرزاد آیت الله بهجت را !

ü      کلا امشب، هم انگار شب شهداست! وقتی برگه پروژه رو دادم دستش کمی مکث کرد ! گفت موضوع چیه؟!!!
گفت: نرم افزار گفتگو با شهدا! گفت: ......... آآآآآآآآآآآ  خیلی خوب. یه امضاء و ....
گفتم کاش میشد یه روندی ایجاد کرد که دوستان بجای ارائه پروژه های کپی پیسی! کمی از این پروژه ا،  از خودشون در کنند! ولو تکراری!!! مثلا : پروژه ی یادمان شهدای گمنام کوه سرخه (کوه نورالشهدا) برای دوستان عمران، پتروشیمی، برق، الکترونیک، و شاید هوافضا!!

ü      چراغ بعدی شهید نداره! حساب که کردم دیدم واسه درست کردن هرکدوم از اون نخودها حداقل 5دقیقه وقت تلف!! شده! و پرسیدم گفتند شاید حدود 200تا ساخته باشند! میکنه به حسابی 1000دقیقه اتلاف نیروی برای درست کردن یه تیکه کاغذ که فقط کمی قشنگ! بود. داشتم فکر میکردم اگه این 2000هزار دقیقه ها رو درست مدیریت!!! میکردند و اون همایش مدیریت زمان رو بکارمیبردند! حتما الان یه دشت پر از "قاصدک" داشتیم! یه کوزه پر از "سبو"  و یه منطقه پر از "خاکریز" و  کلی "دانشجوی بیدار"! حیف که درست کردن نخود لوبیا آسونه! و آدمی که تن به سختی بده  کم! البته از طرح هجرت هم ............

کمی تا قسمتی پ.ن:
       I.            میترسم، مطمئن بشم که اشتباهی  بود که بهش گفتم خواهرم باش!
    II.            عطف به تشکر عملی از یکی از بسیجیان نمونه استان، طی مراسمی و تشکر از ایجاد روند  علم محور و کار علمی! که مد نظر امام نیز میباشد، عرض میشود که واقعا ...آوره! توضیح کامل تر باشه بعد از ذکر خاطره ای از دکه ی سابق! فقط دوستانی که میخوان به رده ی بالاتر برای هماهنگی مراجعه کنند  روی پیشونیشون –مثل اتوبوس واحد که مسیر میزنه- بزنند  حضور بجهت....  البته اخیرا که بخش خصوصی وارد شده! نقدا تقدیرات صورت و فی المجلس  پرداخت میشه و انواع شورا جات کم  کشک! –مدیریت انقلابی!-
 III.            مجددا جلسات بهاره در قالب حاج آقا عطایی یادآوری میگردد! باور بفرمایند خوب است! 
  IV.            دوستی که پرسیدی؛ در مرود کامنتی که در بسیج و ما گذاشتم عرض میشه : عریزم منظورم از کوچک بودن دنیا همین بود که میتونی بهترین همسنگرهات رو در آنِ واحد ببینی، بحرفی، بنقدی و در آخر با توشه ی دولت 9ام ببرگردید! همین
     V.            محضر "دانشجو"ی محترم نیز عرض میشود که بنده در حال رایزی با مقامات مسئولِ غیر رسمی!!!! در خصوص "تنویر" افکار شما استم! صبر بفرمایید خبر میشوید ... و البته با حفظ آرامش.
  VI.            اصلا دوست ندارم اینقد ریز روزنگار بنویسم، اما کلمات کلیدی بکاررفته رو نمیشه غیر از این هم گفت!!!
VII.            کاش حداقل جواب این بنده خدا رو میدادی، البته من به تکلیفم عمل کردم خود دانید! ضمن اینکه بهترین سوره ای که خوندم از جنس سید بود! و چراغی که با اون راه رو شناخت!
VIII.            وقتی بهت میگم اون کلاس نرو    خوب نرو     ور نرو!! جزوه اش رو که دیدم زیرش خیلی صفحه هاش نوشته "انی مسنی الضر و انت الرحمن الراحمین!" یه روز رفتم کلاسش ! 45تا خواهر بسیار بسیار محترمه!! 4تا آقای بسیار محترم! و اون! بهش حق دادم! خیلی کلاس مزخرفی بود و البته هنوز هم ادامه دارد! بدجور تو شکم ماهی بود!






روزنگار یک راهی قسمت ششم(مهمات)
یکرزمنده
جمعه 88 اردیبهشت 25
ساعت 9:14 عصر
| نظر

روز دوم

نگاه پنجم:
بیمارستان امام حسن علیه السلام، دومین مقر ما بود، فضا سازی آنجا از اونجا (بیمارستان صحرایی امام علی علیه السلام ) بیشتر به دلم نشست! به هر حال شاید هم بخاطر نمایشگاه کوچه ی بنی هاشمی بود که بر خلاف خیلی جاها که میخوان نمایشگاه بزنن اولین میزانسن  بنی هاشم است. بماند که عموما هم خوب در نمیآد! به هر حال کوچه ی بنی هاشمی که کف پوشی از رمل فکه (پرسیدم خودشون گفتند به نظرم!) داشته باشه! و در خنکای شب، سیر   بشه خیلی میچسبه! بوی رمل و عود و عکس و ذکر و خاطرات تاریخی، که از پس سالها، از دالان تاریخ به ذهن انسان بازمیگرده و از همه مهمتر فضایی که در وسط دشت توش قرار گرفتی ، همه و همه دست به دست هم میدند تا تو بتونی خیلی چیزها رو به یاد بیاری. اما؛ از این همه، چیزهای مهم رو تو لیست خواسته هات میذاری و به ترتیب اولویت می خوای که از خدا بخوای! اما هرچی به انتهای نمایشگاه نزدیکتر میشی همه ی اولویت ها به یکنفر ختم میشه!
اون یکنفر که مدتهاست در به در ش شدی!
خیلی ها رو به خودش مشغول کرده!
دوستاش و دشمن هاش رو  و همه !
اون یه نفری که تو میبینیش و نمیبینی!
و زمزه میکنی متی ترانا و نراک!
و وقتی به انتهای کوچه میرسی لیست اولویتی دیگه وجود نداره و فقط یک اولویت هست و اون هم فرجه!
نمیدونم چرا همچین جاهایی یاد خیلی چیزها و خیلی کس ها می افتم! خیلی گرفتاریها و خیلی گرفتارها! خیلی دلها و خیلی چشم ها و خیلی قلب ها! اما چیزی که فقط دلم میآد بگم یک چیزه! و مطمئن هستم که باقیش حل میشه! و باید سعی کنیم راضی باشیم به رضاش!
آخی میدونی! در جاهای مهم! باید یاد مهمات بود! چون وقتی تو جبهه وارد میشی اگه بهترین تجهیزات رو هم داشته باشی! اما مهماتش نباشه! یا اسیری یا کشته!
و جز مهدی روحی فداه چه کسی مهمترین آرزوی انسان عصر حاضر میتونه باشه و البته هرکس در فضای مهدوی تنفس و سیر میکنه!
از نمایشگاه  که میزنی بیرون رو گونیا!! یه نوجون آشنا –تقریبا- نشسته! میری پیشش و خلوتش رو داغون میکنی! یادم نیست در چه موضوعی باهاش حرفیدم! به نظر موضوع ماه بود! و عکس از ماه! آخه اونشب ماه کامل بود! و همه ی مجانین زده بودند بیرون!
چندتایی از رقص دسته جمعی پرچم ها و نخلی که نمیدونم از کجا کنده بودنش و سیم خاردارها و لاله ها عکسیدم! این فرم عکس اصولا 3پایه میخواد و ماهم نداشتیم! و عکسها همه خوب در نیومدند!
یاد حرفش افتادم ، رحمه اله علیه، میگفت:دل وقتی بیدار باشه حله!
خیلی ها تو شبهای قبل با ساعت شماته دار!! پا میشدند اما از شواهد، دقایقی قبل از نماز صبح و بیرون بیمارستان اینطور بر میاومد، که بیمارستان امام حسن دل های خیلی ها رو بیدار کرده وشب زنده دارهایی که پس تاریکی خودشون رو به نماز خونه میرسوندند رو میشد دید. به هر حال   به قولش ؛ اگه کسی:  کارش نجاری باشه و واسه دل خودش در نساخته باشه !! کارش زاره !
به هر حال این حکایت تاریکیست ،که فیض حضور رو نصیب کسانی کرده بود، که واسه دل هاشون در ساخته بودند و ما هایی که در دلمون عین کاراژ میمونه، از این سفره بی نصیب مونده بودیم! سفره ای که میزبانهایی جز شهدا، نداشتند ! و ماادراک ما لیله القدر  و شبهای امام حسن و خیلی جاهای دیگه رو خیر من الف شهر دیدم!
راستی رفقا هیچ دقت کردید که، سفر راهیان به خودی خود یه تفسیر قرآن می مونه ! تفسیریکه استاد تفسیر اون  شهدا و اولیایی هستند که میشه با کمی شامه ی تیز اونها رو درک کرد! به هر حال هر شبی صبحی داره و ما منتظر صبحی تاریخی بر این تاریخ شب هستیم.
عموما نماز جماعت ها 2مرحله ای بود! مرحله ی اول، واسه کسانیکه با مناجات بیدار میشدند و تیز وضو میگرفتند! اما مرحله دوم، واسه کسانی بود که از طریق کمی اعمال نظر فیزیکی مثل  لنگ!  دست! هل!  و گاهی وقتها گاز!!! گرفتن بیدار میشدند! به هر حال فقط بعضی کسانیکه که در نقطه ی اتصال خواب بودند مجبور بودند مرحله ی اول وخیزند!خوابمونده ای از سری دوم  هم عموما پخش و پلا رو پتو هاشون به اقامه فریضه مشغول میشدند! قبول باشه ان شاءالله
اما حیف نیست همچین فرصتی رو به این آسونی از دست بدیم!
امان از خواب که چون انسان را میرباید چتری از غفلت بر او میپوشاند و انسان غافل کجا و خلیفه ی الهی بودن کجاست! –البته منظورم خواب مورد نیاز بدن نبود ها!- خواب رو بیدار ها فهمیدند که منظورم چی بود! به هر حال بعد از نماز به رسم خیلی جاها و خیلی ها  عهد رو بازخوانی میکنند و البته بین خواندن و عمل کردن، طول روز و روز قاضی خوبی خواهد بود!
((یه چیز دیگه که نوشتم ولی دقیق یادم نیست منظورم اون وقت چی بوده اینه: از فرمانده بودن اسمش را داریم و از عبودیت...))
شب محسن و امیری رفتند، رفتند شهر ، فکر کنم به محسن گفتم چندتایی دی وی دی بخره واسه انتقال دیتاهای دوربین به دی وی دی ! به نظرم رفقا نمیدونن دی وی دی از نوع ری رایت ابل هم هست چون فقط یه چیز تو مایه های خیلی تومن تا امروز پول دی وی دی داند و سال رعایت الگوی مصرف رو به نحو شایسته ای دارند رعایت میکنند! البته بگذریم وارد حاشیه نشم! عواقب دراه واسم!!!! –الان دانشجو میاد میگه ترسو شدی!!! این وسط آدم نمیدونه چه کنه!! (البته میدونم ها!!) و روز سوم بدین ترتین آغازید!

 یا فاطمه الزهرا  اغثنی - دلم برای شهیدان چه تگ شده   دلم برای دل تنگ تنگ شده

| ادامه مطلب...