معراجنامه قسمت نخست - معراج جایی همین نزدیکی
یکرزمنده
پنج شنبه 88 مرداد 1
ساعت 10:41 عصر
| نظر

سلام علی آل یس

نمیخواستم اصولا از معراج و معراجی ها بنویسم، حتی این مطالب رو هم از قبل نگاشته بودم، اما باز برداشتم!
کم کم داشتم مطمئن میشدم که اطرافم از این نسل نیست، -البته شاید من درست نگشتم- هنوز مطمئن مطمئن هم نشدم، اما به هر حال نسلشون داره میشه مثل دایناسورهای شاخ دار! اما اتفاقهایی افتاد و بیاد گذشته هایی افتادم در این مبعثی که مبارکتان باشد، و فکر کردم به هر حال بگذار گزارشی هم بدهیم از دیده ها و شنیده ها و رخدادهایی که در معراج الشهدا شاهد و  ناظرشان بودم1
البته با توجه با اولویت بانوان در امور مختلفه! و اینکه ظاهرا برخی از پست قبل ترسیده بوند که ما ظالم تشریف داریم! این معراجنامه رو با این جماعت -با کسب رخصت از حضرات ذکور  جمیعاخدامتاهلشونکنهعزابرووخلاصکنهمتاهلانرو-  شروع میکنم، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد+وعجل فرجهم

- راستش جاشون به قدر کافی کوچک بود که چندنفر + چندتا نصفه نفر  تو ی اون گرما اونجا راحت نباشند، و باشند.
- چندتاشون با همسرانشون اونجا بودند دقیق نمیدونم، اما میدونم که اگر هم بودند، نبودند!
- هرگز هیچکدومشون رو ندیدم، تو اون گرما روبند هم داشتند برخی.و سایرین هم با اینکه راه های زیرزمینی وجود نداشت...
- گاهی ماشین تخلیه چاه که میآمد، بویی برمیداشت همه جا را، و ما بخاطر اینکه اگر در این حین، کاروانی میآمد و با دیدن اهل معراج  ماسک بسته  نگران نشه، ماسکی نمیدیم حتی تو اون غبار شدیدی که برخی روزا وجود داشت. جای اونها بدترین جا بود،  دقیقا چاه ، مقابل درب خروجی، اتاقشون بودو هر روز لوله ی ماشین تخلیه  اونجا بود برای دقایقی و حتما بدترین و بیشترین بو  هم مال آنجا بود.

نشنیدیم گلایه کنند و شکایت    انگار  این بو مخصوص کرهایی مثل من بود، و اونها و خیلی های دیگه  متکئین علیها متقابلین نشسته بودند و یا  حکایت  فی جنات النعیم/علی سرر متقابلین/یطاف علیهم بکأس من معین/ بیضاء لذه للشاربین / لافیها غول و لا هم عنها ینزفون 37-47   و ما واماندگان زمینگیر میان آنها بودیم و نیز ...
- روز تحویل سال، بدنبال 7سین بودند، گفتیم 7سین قرآنی را بنویسیم بگذارند سرسفره، کنار شهدا، مقبول افتاد فرمانده را! نوشیتم، 7سین را که ما ندیدیم، اما از ادا درآوردن، و اینکه فکر کنند خیلی خفن حالیشونو خبری نبود، اونجا هیچکس تقریبا از این اداها در نیاورد... با اینکه مشخص بود همه حرفه ای اند.
- اسمش صادق است، مسئول پاکسازی سرویسها بود،‏ به نظرم از اون دسته ای بود که شده بود عینیت  ادخلو ها بسلام آمینین / و نزعنا ما فی صدورهم من غل إخوانا علی سرر متقابلین/لایمسهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین نورانیترین آدم ی که مشابه اش را کم تر دیده بودم، اهل کویر بود! اما دریا بود. به قول امام کاظم علیه السلام امام باید مثل دریا باشد، نعمتش و ... تمام نشدنی، او هم حسن خلقش تمام نشدنی بود انگار! شیعه بود، که مصداق امام بود رفتارش! وقتی داشت میرفت، با خنده میگفت هر وقت رفتید چیز هم یاد ما بکنید بد نیست،  بی ادعا کار میکرد مثل خیلی ها! و شبها ...
یاد باد آن روزها که با ....

1 امییدوارم شاهد  منصف و صادقی باشم.
ته التحریر
+ حاصل عشق از تویی، لب چه گـزم زان که لعـل
میگــــزمت صبـــح و شــــام  بر سر محـرابِ مــی  (فرج صلوات)
- این روزها از پیامک ها و برخی تماسها و تک و ... خسته شدم! حس خوبی نیست
+ ما برایت نامه ها آورده ایم - نامه ها از سالها آورده ایم   *   زانکه سر گرم  معارفها شدیم  - زلف بر باد و جان بیتاب آورده ایم ...باشد تا ظهر و وعدهگاه...

+ حکایت تو هم غریب و قریب ه! هم دلم نمیخواد بری و هم باید بری! تکالیف آدمها برای آنها واضح است  واضح
+ خدایا  برخی گفتند چرا چنین کردی  و برخی گفتند چرا چنان! هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن!
+ اذان نیست فقط این  خاطره است ....
قصه1:
معراج جایی همین نزدیکی
قصه2:
اخرج حب الدنیا من قلبی
قصه3:
اذان نمازشب!
قصه4:
شربت شهادت با طعم سیر!
ققصه5:
که
من ز قافله بی ترمزان جدامانده

قصه6:
تقدیر
قصه7: چند روایتک!
قصه8:
روایت تصویری