
نفسى على زفراتها محبوسة
یالیتها خرجت مع الزفرات
در هجران فاطمه نفسم در سینهام محبوس است اى کاش جان من با نفسم بیرون مىآمد.
لا خیر بعدک فى الحیوة و انما
ابکى مخافة ان تطول حیاتى
اى فاطمه بعد از تو خیرى در زندگانى نیست فقط گریهام براى این است که مىترسم عمرم پس از تو طولانى شود.
پ.ن:
1- بشوخی!میگفت تو که نمیشناسی موسس همچین کاری کی بود که داری لعن!!! میفرستی! گفتم : آخه آدم چی بگه، آقا جون استفاه مستقیم برای یک کاندید خاص از ابراز، نیرو، امکانات و ... شرعا که اشکال داره هیچ، عقلی هم اگه داشته باشه طرف همچین چیزی رو چاپ نمیکنه و بعد با افتخار زیرش بزنه این دسته گل کجاست!
2- انصافا وقتی دم در دانشگاه 2تا عکس آشنا دیدم، کلی کیفور شدم، سعی میکنم حتما فردا برم مراسمشون! البته یادوارشون، البته مراسم ختم خودم و بزرگداشت اونها! کاش یه روز برم تو نمازخونه و عکسهاشون رو هم ...
3- بهت گفتم هیچکس نمیفهمه چرا اینو میپرسی! گوش نکردی ملی مطمئنم مجتبی منظورت رو درک کرد!
4- باهم رفته بودند کوه، همون غروب که ما رفتیم! یه خامه و نون تازه! میگفت: سر سفره افطار گفتند رفته جبهه! هنوز افطار باز نکرده بودم که پاک سیر سیر شدم! هر وقت میرفت نمیگفت! میگفت اغلب تنها بودیم! ما دوتا! من و مادر!
5- یادته گفتم اونشب چه مناسبتی واسمون داشت، و یادته گفتم از حضرت معصومه سلام الله علیها چی خواستم! یادته گفتم این جبهه نیرو میخواد! یادته گفتم میترسم کم بیارم و کمکم باش! با هم ! یادته!
تو هم تنهام گذاشتی شاید هم من کم آوردم!!!!!!!!!