سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شب26ام! هرکه دارد هوس کرب­و­بلا آماده ست!
یکرزمنده
جمعه 87 مهر 5
ساعت 9:21 عصر
| نظر بدهید

شب26ام!

هرکه دارد هوس کرب­و­بلا  آماده ست!

سلام هی حتی مطلع الفجر و این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است

قضیه حاجی و روز قدس رو که یادتونه! خوب ما هم حسب الامر ولی مون و تکلیف شرعی برفتیم راه پیمایی! ...تو ریا!

بعد از نماز گفتن که 4تا شهید (تعداد9نفر درسته) آوردیم شهر ... متبرک بشه! از دیروز میدونستیم! اما 9صبح شده بود 4 عصر و الان میگن الان! خوب ما هم با دوس جون   و رفقا رفتیم تشیع! وسط راه ... (چون مهم نیس می پردازم به اصل مطلب)

خلاصه با شهدا از کوه کشیدیم بالا! شیب خیلی تند بود! بعضی هم جوگیر شده بودند یه سره آدمو مجبور میکردن ذکر بگیم! یکی هم نگفت آخه این همه گشنه تشنه بجای بالا رفتن بالا بخواد ذکر هم بگه که از تشنگی و .. تلف میشه! خوب البته هیشکی تلف نشد – بجز پ ن پایین – البته تا بالا هم ذکر گفتیم! بالا عجب تانکر آبی همه رو یاد عباس علیه السلام انداخت .... مشک سوراخ و چشم علمدار....، اونم چه ذکرایی! صداشو آپلود میکنم می ذارم واستون!! نه هر کی خواست بگه از5نفر بیشتر شد می ذارم تو آپلود سنتر!

بالا هم رفتیم و کلی خوش به حالمون شد!

خدایا دوباره بدحامون نکن plz!

 از اون بالا شهر به این بزرگی خنده دار شده بود! خنده دار تر از همیشه!

 ملت بخاطر خونه هایی که 2میلی متر هم نبودند خودشونو به چه درو دیواری می زدند!!

البته نه از اون در و دیوارای مورد نظر حاجی جدید!!

البته شهدا هم شده بودند پرنده هایی که خیلی از شهر نشین ها از دور کوچی اونها رو دیدند! تیز پروازی شون رو! نه!!

دلمون نمیخواست برگردیم! حاجی می گفت افطار همیجا بمونیم! برگشتیم! و موندیم! به هر حال پاتوق خوبی بود! کاش این ها نشن شهدای دانشگاه ... با یادمانی ... و دری ...!

 

پ ن:

1-      خیلی ها اومدن! خیلی ها هم نه! به قول دوس جون پای ثابت نمازجمعه و هیئت و ... اینجا بودن! سر بقیه بی کلاه موند!

2-      دوس جون موقع پایین اومدن یه سوتی داد خفن! یکی رو به جای خانم و خواهر خانم یکی از دوس جون هاش اشتباه گرفته بود و فک کرده بود بنده خداها سرشون بی کلاه مونده و هیچی نیس باش برگردن پایین و رفته بود پرسیده بود و زنگ زده بود به دوس جونش که ..................... آخرشم شد :بخشید مشترک مورد نظر اشتباهی است!

3-      همین دوس جون عزیز گفت: ببینم تو دوس داری بنده خدایی که بعدا!!!! آره!!! دوس داری کوه نورد باشه یا نه! گفتم باید باشه!!! ما می خوایم به قله برسیم! هم باید کوه نورد باشه هم مشوق! یکی نباشه به قول دوس جون مثه چرخ و ماشین بخوای پای کوه قفلش کنی!!!!!!!!!!!! البته شوخی می گفت ها به جماعت بنده خدا برنخوره یه وقت!!!!

4-      البته یه روز هم قصه کوه نورد و میگم! و قله !!!!! a شب دیگه ! بشرط حیات!!!

5-      می خواستم از قدس بگم! b شب دیگه! بشرط حیات!!!

6-      حدیث استادمون – مرحوم آیت الله مجتهدی-  هم جاموند! c شب دیگه ! بشرط حیات!!!

7-      یه وبلاگ که از پست ایشون تشکر کرده بود ؛ نشد که بشه آدرس رو درس حسابی بفرس بینم کیه! چیکارس!

8-      طبق معمول یکی از بنده خداها شل بازی در آورد و پاش پیچید و برانکارد و ... گریه زاری! خوب مگه خدا گفته! از جاده بیا بالا اخوی!!! (البته بنده خدا  وی!!!) البته یا امام رضا علیه السلام!

9-      میگم ها دعای افتتاح اون شب کلی مشکل گشا شدها! بحثش! فرداش گلزار! امروز شهدا! آقا یه کار کنیم زیاد عظم البلا بخونیم!!

10-   بدم نمی اومد  "یه دسته گل یه گلزار"  رو به یاد اون کاروان شهدایی که چن سال پیش تهرون آوردن شهر رو متبرک کرد می نوشتم اینجا! اما به دلیل عدم  استقبال رفقا خودمو بیشتر از این ... نمی کنم! شوخی بود! شعر واسه خود آدمه نه دیگرون!

11-   خدا به داد برسه! رئیس بودن بنده خداها اونم تو بعضی از پست ها ی ط ت و ت ممکنه موجب بشه فقط ... بیخیال! اونم واسه Gشب بعد!

12-    دعا نیاز به پست جدا داره مهمه آخه

ا2آ

5ص فقط برای فرج

لینک فونت :  http://ghalamak.persiangig.com/other/font.zip

یه گزارش تصویری:






شب25ام! 30مرغ قرن21هجری! و ... مرغ
یکرزمنده
پنج شنبه 87 مهر 4
ساعت 5:40 عصر
| نظر

شب25ام!

30مرغ قرن21هجری||و xمرغ قرن 21 هجری!

سلام هی حتی مطلع الفجر و این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است

 

رفته بودیم پیش یکی از رفقا در مورد یکی از ابهامات ط ت و ت حرف بزنیم که خوردیم به وقت نماز، حاجی ها همه رفته بودن و مونیدم بی امام! وحید پرید و رفت یکی از حاجی هایی رو که مونده بود و پیدا کرد و نماز ظهر رو خوندیم! چشمتون روز بد نبینه! حاجی هم حدود 6-7 جفت گوش مفت رو غنیمت گرفت و رفت تو فاز ماه مبارک+ اینکه باید هفته دفاع رو گرامی بداریم!  + راهپیمایی روز قدس حتما شرکت کنیم و یه چندتا نکته ی دیگه! خلاصه شد 55 دقیقه

ما هم کارمون نصفه نیمه موند!اما یه چندتا نکتش جالب بود!

حاجی از اروندی ها گفت که با وجود امواجی با سرعت حدود70km/hی میزدن به آب و به تکلیف خط شکنیشون عمل میکردن.

من یاد خدابیامرز عطار افتادم! و قصه ی 30مرغی که شدند سیمرغ!

اما ما الان به کدوم اروند داریم میزنیم!

ببخشید راستی الان ما چند مرغیم! xمرغیم! و معادله یک مجهولی سختی! ست.

 

پ ن:

1-      قرار گلزار شهدای امروز واسه صحبت در مورد جذب در ط ت و ت، عجیب شد! خیلی شلوغ بود بعضی از رفقا هم نیومدن و خلاصه شد 3ساعت معطلی! 2ساعت من رفتم زودتر بخوابم شلوغ بود نشد گذاشتم با شهدا موعظه آیت الله مجتهدی خدابیامرز رو بشنویم! حق استادی دارن ایشون به گردنم! 1ساعت با رفقا ! بعدم رفتن موقعیت شهدای گمنام کوه... رو بسنجن که من برگشتم خونه!

2-      یه چیز جالب: رزق امروز حدیثی بود که در مورد 3پرونده ای بودن مردم تو قیامت میگفت! شاید فردا شب ازش گفتم بشرط حیات!

3-      بنده خداها شب قدری ها  یاد گرفته بودن به کد حرف بزنن! اما اگه می دونستن مورد 1 و 2 چیه! صدسال به کد حرف نمی زدن! خدایا از سر تقصیر ما  بگذر!!

4-      گلزار شلوغ بود! دوسجون می گفت: کاش یه 2وربین مشتی داشتم که از مادرای شهدا میعکسیدم! میگفت همه بدفورم شکسته شدن! یاد کامن برای صاحب وبلاگ  313نفر افتادم!

5-       ا2آ  5ص فقط برای فرج

  

اضافه شده کمی در نصفه شب!

.:   کاش کمی صریح تر بودیم

کاش معلوم بود ما از آدم ها دقیقا چه انتظاری داریم

کاش آنقدر که شب قدری ها aهمیت! داشتند، عیدفطریها! هم داشتند!!! منتظر عیدم!

خدایا باز هم شکر

عجله همیشه کار شیطان نیست خصوصا...   :.






شب24ام! اویِ او
یکرزمنده
چهارشنبه 87 مهر 3
ساعت 11:0 عصر
| نظر بدهید

شب24ام!

 اویِ او!

سلام هی حتی مطلع الفجر و این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است

یه نکته از قدری که گذشت:

نشسته بودم که حاج احمد رسید، چای رو که بهش دادم کنارم نشست و از روزایی که اینجا دانش­جو بود و از رفقای اون روز اش گفت.

خیلی گفت ولی یه چیزی که گفت خیلی به دلم نشست و یادم انداخت این جمع .... !

از اینجا به بعد صاحب دل ها گوش کنن چون من اصلا به فکر تحقیق صحت این حرف نبودم چون راویش حاج احمد ک بود.

-نقل به مضمون-

گفت یه شب قدری - که سورت سرمای زمستون! بیداد مسیکرد - اینجا دیدم از سمت سلف یه سروصداهایی عجیب غریب میآد! صدا هم انگار زنونس! به چندتا از آبجی ها گفتم برید یه نیگا بندازید ببینیم چه خبره! رفتن و اونا هم یه جوری برگشتند عین چک برگشت خورده! خلاصه رفتیم دیدیم یکی از آبجی های دانشجو ولو شده تو برف و یخ و خیس و آبکشیده داره ناله میکنه!

گفتیم ای بابا چی شده ؟ چه­تته! گفت :

نشسته بودم تو نمازخونه!یه خانومه چادری اومد و بهم گفت فلانی تو از وقتی اومدی دانشگاه بد می پوشی! بد میگردی! یه کارایی که نباید می کنی و از در زد بیرون و رفت!

منم راه افتادم و پشت سرش اومدم بیرون و تا دم در نقلیه دانشگاه که اون از در رد شد و من موندم !

-        خوب الان هر کی خودشو جای اون بذاره درک میکنه که قصیه چی شده-

به انتظامات گفتم باید در رو باز کنید من برم دنبالشو و .. بقیه ماجرا که خودتون حدس می زنید!

حاجی گفت بردنش تو یکی از ساختون ها و بهش رسیدگی کردن و خبر به مداح رسید و شور مجلس و ....

همین به همین سادگی

نتیجه هم با خودتون! که این بانوی واعظ که بود!

پ ن:

1-   واقعا آدم به وعظ احتیاج داره، چه بهتر صاحب وعظ صاحب نفس باشه.

2-   از شب قدر کلی حرف مونده شاید فردا شب باقیش بشرط حیات.

3-   واسه خیلی ها هم خیلی چیزا که اونم بعد.

4-   برای تماشاچی ها .: تشکر:. به خاطر یه حرکت خوب و احتمالا به موقع اما مواظب باید بود تو کار سرمربی و مربی دخالت و ...

5-   برای دوست جون بخاطر کامنت عجیبش

6-   بالاخره دیشب یادم موند او حزب از قرآنی رو که رزقم شده بود بخونم ، رزق عجیبی بود

7-   ا2آ

8-     - یا امام رضا علیه السلام!