سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
روزنگار یک راهی قسمت 11ام (بهترین برداشت ژئواستراتژیک!!)
یکرزمنده
شنبه 88 تیر 6
ساعت 11:19 عصر
| نظر

روزچهارم؛
نگاه دوم: چزابه ی دروغگو را رزم صادقانه و مخلصانه ی بچه ها توبه داد!

چزابه ی دروغگو رسوای رزم بچه ها شد، این شاید بهترین برداشت ژئواستراتژیک!بود.  از روایت 2تا راوی که داشتند روایت میکردند، بعضی میرفتند دم آب، برخی بر بلندی ماندند، برخی بر مزار رفتند و فاتحه ای برای خود خواندند، و ...

هر جایی میتوانی خلوتی و خلوت کرده ای را بیابی       روزنگار یک راهی+خاطرات راهیان نور+خاطره+شهید دکتر مصطفی چمران+خاطرات باحال+شب آخر+چزابه+شهید علم الهدی

  به نظرت  این کفشها رو کی جفت کرده! یعنی شهدا! یا فرشته ها اونا رو جفت کرده اند!روزنگار یک راهی+خاطرات راهیان نور+خاطره+شهید دکتر مصطفی چمران+خاطرات باحال+شب آخر+چزابه+شهید علم الهدی
خیر فرشته ای که اسمش خادم الشهداست اونا رو جفت کرده زیر برق آفتاب   روزنگار یک راهی+خاطرات راهیان نور+خاطره+شهید دکتر مصطفی چمران+خاطرات باحال+شب آخر+چزابه+شهید علم الهدیاینجا غرور همان اول کار میشکند!
دوست!

برخی هم مثل مرغ سرکنده تازه فهمیده بودند، خروج از این دارالقرار یعنی تمام شدن، یک سفر آسمانی است از جنس ایمنی از شر دوستانی که مسبب "قال الدخلوا فی امم قد خلت من قبلکم من الجن و الانس فی النار کلما دخلت امه لعنت اختها حتی اذا ادارکوا فیها جمیعا اخرئهم ربنا ضعف و لکن لاتعلمون (الاعراف38)" و اینچنین، برخی باور داشتند که اکنون در چزابه هم باید از سید علم الهدی رخصت رحلت طلبید، چرا که از علم الهدی هم اینجا اثر قرآنش و بصیرتش میشود همان یار بهشتی که ما را به ادخلوها بسلام آمنین میرساند. پس سلام و والسلام بر چزابه با همه ی آنچه که از او باید نوشت و ننوشتم و در آن ضریح ماند و ماند با مناجاتهای بچه ها و عکسهای یادگاری آخر و خیلی چیزهای دیگری که ....

نگاه سوم:گلایه ای بر اهل جامانده!

بعضی وقت ها بعضی ها هرثِ عادم! رو در میآرن! مونده بودیم که آقا جون ما که تا آینجا اومدیم، خوب یه سر هم بریم فکه، حیف نیست فکه نرفته بریم، گفتند از بچه ها بپرسید کجا بریم، و وقتی نظر سنجی انجام شد، ای داد بی داد!!!!!! بریم خونه!!!

بنده خداهای طفلکی نمیدونستند الان تو خونه هستند! مگه خونه غیر از جاییست که خاطر انسان آرامترین لحظه ها را در آن طی میکند! و اینجا آرام ترین آرام ترین آرامترین نطقه ی دنیاست، حتی از آرامترین خانه ها هم و ... (بماند)
این همون خادمه که بهتون گفتم!  مثل زغال بود قلبش!

پ.ن:
* امروز سالگرد ترور  امام بود!  ما حاضریم خودمون رو فدایی امام مون بکنیم همونطور که او فدایی امامش شد!
* با توجه با امتحانات از توضیحات و حواشی در متن گذشتم!
* عطف به نظرات یک آقا
 /رضا/ در پست ما باید تمرین کنیم! از دوستانی که میخوان در این بحث علمی!!!! شرکت کنند و به جمهوری دموکراتیک! رای بدهند مختارند!!!
* امروز از بابت یه امانت خیلی گنده! خیالم راحت شد، سبک شدم.
* صبر میکنم تا صبح شود! اما اگر بیدار شویم و صبح شده باشد، نمازمان قضاست!
* از پسر عمه های مهندسمان! یکیشان سرباز است! میگفت زمان انتخابات با یکی از ماشینهای جهاد رفته بودیم یه روستای دورافتاده! به پیرمرد گفتم: بابا جان اگه به موسوی رأی بدی، 5تا گونی کود بیشتر بهت میدم! (نقل به مضمون) میگفت: پیرمرد با بیل افتاد پشت سرم و گفت نه کود میخوام به به موسوی رای میدم! مگه احمدی نژاد چشه!
* بماند که پسر عمه ی بی نوای ما کلا اهل شوخیست و میخواسته یه نظر سنجی شفاهی انجام بده و 2تا بیل هم خورده! و البته رعایت حال بیت المال را نیز میکند! وگر میتوانست از رانتی فامیلی هم استفاده و زیر کولر گازی خدمت کنه! مثل برخی ....
* مادر بزرگ میگفت
  وقتی اون دختره رو وسط جمعیت دیدم! باد فیلم محمد رسول الله و چیز افتادم  هند!! این مادر بزرگ ما هم توهم زده ها!!
*
  قصه ی بامزه ای انتخاباتی از پسرعمه جان مانده که ، باشد برای بعد!

سربندهای شیدا

(بعضی ها می آیند  که   ولی عصر  آن جاست
 بعضی ها می آیند  که    آنجا  ولیعصر   است)

اینجا را بخوانید بد نیست!






آقا نیا
یکرزمنده
پنج شنبه 88 تیر 4
ساعت 10:1 عصر
| نظر

سلام

امشب شب آرزوهاست!

 

آقا نیا، میآیی به دل تو هم خون میکنیم!

آقا نیا، میترسم ما هم همان خوارجی باشیم، که با پیشانی های پینه بسته مقابل علی شمشیر بزنیم و با اینکه قرآن را حفظیم! به دوزخ برویم!

آقا نیا، این ها همان اهل کوفه ایی هستند که میگوییم اهل کوفه نیستیم.

آقا نیا، ما جسارت کردیم، و گفتیم حرف نایبت فصل الخطاب نیست! پس حرف تو هم فصل الخطاب نیست.

آقا نیا، قانون که سهل است، حتی اگر شما که معصوم هستید هم بیایید، باز هم انتخابات باید باطل شود! چون ما رای نیاوردیم.

آقا نیا، ما هنوز تمرین نکردیم که رفتار در برابر تو باید چگونه باشد، میترسم تمرین هم نکنیم!  ما باید تمرین کنیم

آقا نیا، ...

آقا تو دعا کن! دعا کن ما هم تمرین کنیم، شعور مان کمی قد بکشد بیشتر از این، تا بفهمیم او امام امت است، همچنان که تو امام امت هستی!

آقا تو دعا کن! دعا کن ما کمی از پیله ی دنیا برهیم، پروانه ی شمع تو باشیم؛ کان سوخته را جان شد و آواز نیامد.

آقا تو دعا کن! آدم شویم و آخر سر این میوه درخت ممنوعه را که گاز زدیم! تف کنیم، چه تلخ کردند کام ملت را به میوه ی ممنوعه ی نفاق و فتنه و تفرقه.

آقا تو دعا کن! دعا کن صبرمان صبر ایوب نباشد، اکنون که باید پیمان شکن نباشم، برای دل خون حسن زمان! که او قصد کار حسینی کرده!

آقا تو دعا کن ...

ای سید ما

ای  مولای ما

دعا کن برای ما!   صــــــــــــــــــــــاحب  ما  تــــــــــــــــــویی

  

اما؛

آقا بیا، - اگر چه خوارج هر قدر هم اندک بودند، اما فتنه ی آنها بزرگ و در دالان تاریخی زمان اکنون صفین و جمل و نهروان همزمان ظهوری دیگر دارند، - بیا چون ما اهل نماز جمعه های تاریخی هستیم، از نسل همان هایی که از رخت خواب تا مدینه، از احد تا خیبر   از غدیر تا فدک، از مدینه تا عاشورا از عاشورا تا مرو از مرو تا سرداب و از ازل تا صبح ظهور پیمان مان را حتی به بند بند کردنِ بند بند وجودمان نگسلیم! ان شاءالله

آقا بیا دلش خون است! خون

میترسم !  هر کربلایی تشنه ی ... 

آقا نیا، این ها همان اهل کوفه ایی هستند که میگوییم اهل کوفه نیستیم.  یک رزمنده  GHALAMAK.PARSIBLOG.IR

پ.ن:

*  خواب شیطان را دیده بود؛ شیطان رجیم! داشت طناب میبافت.   از طنابهای خیلی گردن کلفت تا معمولی و تا بند ...

گفت: این ها چیه! رجیم گفت: افساریست که به گردن بندگانم می فکنم تا بدنبال من آیند! اون خفن خفنه هست؛ مال فلان عالم دینی ست که فردا شب میوخدا اظهار نظر کنه در مورد ...   اون یکی مال فلان مسئول و کارگزار حکومتیست! اون یکی مال فلال فرمانده کل قواست، که جاسوس هم هست! اما میخوام... گفت و گفت و گفـــــــــــــت

طرف گفت: پس مال من کدومه! رجیم لعین گفت: تو!!! تو که طناب نمیخوای خود میآی! حتی سوت هم نمیخوای بزنم ...

* از بعضی از نویسنده های مثلا ارزشی   اصلا توقع نداشتم، تو این اوضاع گیج بزنند! التبه حتما تمرین نکرده اند! یا خدای نکرده ...

* میگفت: فلانی و فلانی و بهمانی رو که بی بی سی و ... به خیابوننیاورده .... گفتم ای خاک بر سر من! کاش آورده بود آدم دلش نمیسوخت که آدمهایی اینقدر ....

* من واضح مینویسم، تو واضح نمیخوانی، شاید هم نمیخواهی بخوانی ...

* رهبرم اجازه! کمی گلایه کنم | که جان من مگر آخر چه مشکلی دارد
میان این همه ناقص الخلقه! |   بگو که دست ذبیحت چه مشکلی دارد...
دلم فدای دل خونت ای روحم | اگر برود سر ز سینه ما چه مشکلی دارد
...میان لحظه آخر دعای نماز چه دیدی تو  | حضور این همه سرباز آخر چه مشکلی دارد
خدای نکرده دلم انگار دارد که میلزد   | خدای بزرگ ار ز غصه بمیرم چه مشکلی دارد
* برای همیشه ی خاموش هم که باید گفت:         ...!        ان شاءالله

* در خانه اگر کس است   یک حرف بس است! تکیه کلام استادمان بود رحمه الله علیه م م ت!

* پارسال نویسی!

دعاکنید برای محتاجین بدعا   محتاجیم بدعا






ببار ای باران!
یکرزمنده
چهارشنبه 88 تیر 3
ساعت 9:37 عصر
| نظر

ببار ای باران!

 

پلان اول :

* کیف رو دادم دستش، گفتم شما برو تو مسجد من وضو بگیرم میآم!

   ساعت 11ونیم بود، بنظرم، زنگ زد گفت: گوشیت کجاست! گفتم تو کیف! گفت نیست نیگاه کن!

نبود!

گفتم واسه چی!

گفت نماز کجا خوندی-یه مسجدی تو شهر!-، اونجا جاگذاشتی ، یکی پیدا کرده و زنگ زده خونه!!

باهاش تماس گرفتم از همون وسط میدون "ولی عصر"!

ببخشد این گوشی ما خدمت شماست، کجا هم رو ببینیم!

....

گفتم احتمالا یه آدم مذهبی و ...

یکی 2روز بعد قرار گذاشتیم! وقتی اومد   فقط یه جوان خوش تیپ! کمی ژیگول و ... گوشی رو گرفتم، خیلی تشکر کردم و رفت... همین!

 

پلان دویم!

امروز وقتی داشتم برمیگشتم، خوردیم به یه هوای بارونی، کلی سپاس عرض کردیم خدمت خدای بزرگ که عجب عیدی داد ملت رو، اول رجب، و این عید ولادت، بارون در تابستان خیلی عالی بود، یکی دوشب قبل هم بارید آسمان.

واسم جالب بود قصه ی برخورد ما با این باران؛

خیلی ها مبهوت این زیبایی شدند، و وقتی –تقریبا- لباسهای روی بندهاشون خیس شد، یادشون افتاد که بارون لباسهای خشک رو خیس میکنه!

امروز هم برخی از دست بارون، در میرفتند، بعضی یه گوشه کز کردند تا خیس نشوند، و برخی هم زیرش قدم زدند.

قصه ی بارون همون ماجرای لطف خداست، بعضیمون واقعا ازش در میریم، بعضی یه گوشه میشینیم و از دست رفتنش رو نگاه میکنیم و اهل حساب کتاب هم، به بهترین شکل ازش استفاده میکنند.
هر قطره ی باران را فرشته ای از آسمان با احترام به زمین میآورد، و بر روی گونه ی فرشته آلودت، مینهد! پس آرام باش و خیره در تماشای این زیبایی مطلق، خدای را سپاس گو   قلمک/یکرزمنده

راستش این بارون تابستانی ما رو بیاد چیزی دیگه هم انداخت!

تیتراژ پایانی:

یه چیز دیگه؛

میگن 2تا تعمت هست، که وقتی یکیشون یه خورده این ور اون ور میشه، آدم یادش حضور همیشگیش هست، یکی سلامتی –که خدا همیشه سلام نگهتون بدارد- و دیگری امنیت!

چند روزی این امنیت در برخی نقاط شهر جابجا شد! و کمی یادمون افتاد ای دل غافل میشه بعضی وقت ها ترسید به خیابان رفت، خرید کرد و ...

اما مقصود از این کمی دقیق تره، -درستی و غلطی اون هم به عهده خودتون-

ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم 

یعنى امنیت و سلامتى و ولایت على بن ابی طالب علیه السّلام.

"فرمود نعیم ما هستیم که خداوند بواسطه ما مردم را از گمراهى نجات بخشید و از کورى بینا کرد و از نادانى خارج نمود عرضکرد فدایت شوم چگونه قرآن پیوسته تازه است."

اما ما مردم –البته برخی- یادمان رفت که باید وقتی باران میبارد، از آن بهره ببریم، ما عَلَم داریم، بیرق داریم، نباید وقتی هوا گرد و خاکی میشه، و غبار آلوده میشه از علمدار غافل بود،

اما ما با این نعمت چه کردیم، بدون اینکه حتی به اطراف کشورمان نگاهی بیاندازیم، و فتنه ها و عواقب آنها را در آن کشورها بنگریم، از نعمت ولایت کمی غافل شدیم.

وقتی جو زدگی و شانتاژ جای قانون را میگیرد، و خیلی چیزهای دیگر ...

اما امام امت، راه را نشان میدهد، خطا را از جانب هر کسی صریح بیان میکند، و در آن جمعیت میلیونی بیعت تازه میکند، آنها که دم از امام روح الله میزدند، را کجا میتوانیم بجوییم که این شخص، رهبر ملت نیست، امام امت است، چیزی که اگر ما درک نکنیم، عاقبت در سختی ها بزحمت بیشتری میافتیم.

سید روح الله ، امام امت است، چون خارج کرد اسلام را از غربت عظیم تاریخی، و سید علی  هم امام امت است، چون در همان مسیر بدون هیچ کاستی حرکت میکند، و از سر ملت و امت اسلامی چه گردنه هایی بسیار سخت تر از این ایام را گذراند.

اما میپرسند از این نعیم... تو چه میکنی میمانی؟   یا  میروی؟

 

پ.ن:

*میخواستم روز آخر رو تکمیل کنم که دلم نیومد!

گفتم بذار کم کم، آخه خودم اصلی ترین خواننده! این پست هستم!اصلا این پست های روزنگار یک راهی، یه جوری یادآور اون روزاس برای این روزا !!!

* وقتی نتایج اعلام شد، گفتیم چه ها که نمیکنیم، اما این جشن رو بهمون کوفت کردند!!! از بس دلش خون شد از این کارها، از این قانون گریزی ها! از این ...

* هر قطره ی باران را فرشته ای از آسمان با احترام به زمین میآورد، و بر روی گونه ی فرشته آلودت، مینهد! پس آرام باش و خیره در تماشای این زیبایی مطلق، خدای را سپاس گو

* 604 تقسیم بر 90 حدودا! 7 میشود!!!

* امروز بوی سحر می آمد، رمضان نزدیک است... این الرجبیون...

* فکر کنم 13ام حرمش رزقم بشه، چی میشه! اگه بشه... دعام میکنید بشه... دلم امام رضا میخواد/رضای...

*از جزوه80صفحه ای حدود6برگ خلاصه نوشتم، جالب بود تمام سئالهایی که تو خلاصه ها نوشته بودم تو امتحان اومده بود!! اما 3تای آخر رو ننوشتم... حس درس خوندن نیست...

* این این لحن خوشم نیومد، میگفت: شما که این 6واحدی که با ما داری، حله، فقط هماهنگ باش پروژه رو تجاری سازی کنیم، کلی وقت روش گذاشتم، این پروژه رو به نظرم هنوز کسی نساخته! باید با 3نفر سنگهام رو وا میکندم، یکیش محی الدین بود، باور نمیکرد از هوش مصنوعی و اون پروژه خیلی معمولی من به همچین جایی فکر کرده باشم، و پیش رفته باشم، خودش پایه اس! میمونه 2نفر دیگه! که تصمیم یکی خیلی مهمه و نفر سوم که امیدوارم مثل همیشه کنارم بمونه...

* دوستان از این فضای پیامکی! خوششون اومده! اصلاح اگوی  مصرف را از خود شروع کنیم!

* خبری ازت نیست "؟"

* امروز به برکت کمی گرد گیری مادر جان! 3ساعت قبل از امتحان، 45دقیق سرگرم آلبوم های عکس شدم، و خاطراتی از قدیم الایام

* آخی امتحان ها گردنش امروز سرازیر شد..... ذوق کنم کمی!!

* مواظب آخر این هفته باشید!! - ر ک مفاتیح

کسانی که هنوز گیج میزنند لطفا این را بخوانند