گاهی وقت ها حس میگنم ما ها خیلی اهل ناله
زاری هستیم، برعکس برخی دوستان که از ماه های قمری 6-7ماهش رو سیاه پوش اند اهل
سیاه کاری نیستم! تا حالا هم فکر کنم توفیق مشکی پوشیدن برای امام عشق رو هم
نیافتم! -البته گذاشتیم واسمون بخرند!-
اما روزگاریست که محرم را تو جیبمون گذاشته
و گاهی در مسیر های مختلف با توجه راننده یا مسافر بودن میخونم و پای روضه های
"ساعت3بعدازظهر کمی آنطرف تر از فرات مینشینم"... خیلی خیلی مجموعه قشنگ
و کم نظیریست...
چند بار خواندم ولی هر بار بعد از برخی از
صفحاتش که روضه نگاریست بر حسین علیه السلام و اصحابش دلم میخواد هر جا هستم باشم اما
فکر کنم چراغ ها را کم کرده و همه در حال گریه اند...
وجدانی بزور هم که شده! بلند بلند بزنم زیر گریه...
خیلی سربسته.... آدمیزادِنوزاد، کلا اشکش دم
مشکش بوده و ... کمی بزرگ میشود و با قاقالی لی جاتهای مختلف از شدت گریه های خود
میکاهد یا میکاهندش...
وای بر وقتی که آدمیزاد فکر کرده او آدم
ست... بعد گریه که چه عرض کنم حتا میترسد در مجامع عمومی بخندد...
میترسد دیوانه خطاب شود؛
طفلک آن آدمیزادِ دیوانه...
+چقدر از اون مطلب گذشت و مجید که با او رفیق شدیم و از خیلی های دیگر...