بجای شب23ام! باده ی صافی ست این!
سلام هی حتی مطلع الفجر و این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است
و سلام هی حتی مطلع الفجر
بعضی وقتا آدم یه چیزایی رو خیلی دوس میداره! واسش روتین میشه. و فکر میکنه همه چیز تا آخری که اون دوس داره خوب پیش میره! اما یهو یه چیز یهوییی پیش میآد و ترتیب اون چیزی که آدم دوس داره رو به هم میریزه! اما چطورش میکنه بستگی به خود آدم داره، یا خوب یشه یا بد،
این چیزه یهویی که خیلی سریع و قبل از اینکه آدم بخواد فکرش رو هم بکنه زخ میده، اسم شریفش "مرگ"ه!
قصش مفصله فقط باید "بچشیم" ان شاءالله که شیرین باشه، اصلا مگه میشه اون باده ی صافی که با اشک حسین علیه السلام و عشق مهدی روحی فداه پر میشه تلخ باشه! حالا ان شاءالله اونی باشه که ما می خوایم،بشرط اخلاص
آره حکایت بجای دیشب هم یکی از اون حوادث یهویی بود که شد قصه ی مرگ و ...
چه ماجراهایی شد شب قدر آخر – بشرط حیات میگمشون –
12آ
5ص