شب 17ام!!!
قصه ی تسبیح!!!
سلام هی حتی مطلع الفجر و این قرن، قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است
راستش قصه ی تسبیح اونقدر واسم عجیبو البته مفصل هست که خلاصه نوشتنش خیلی سخته اما!
یکی بود یکی نبود بعد یه ماجرایی یه تسبیح خوش رنگِ خوش دستِ شاه مقصودِ! مشتی ما به دستمون رسید و شد بلای جونمون!!!!
این تسبیح دردانه ای شد که فقط تو جانماز جیبی من جاش بود شده بود همسفر خیلی از حاجی ها و کربلایی ها و مشهدی ها و پای ثابت زیارت حضرت عبدالعظیم و ... و شد رفقیق شفیق ما!
اونقد عزیز شد که گفتم این تسبیح بایستی بشه یک هدیه دردانه برای کسی که قراره دردانه ی یک زندگی بشه !!! و بعد بشه هدیه ای به امام غریب و از این حرفا!
کلی هم با امام رضاعلیه السلام در این مورد مذاکره کردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما یه روز وقتی تو یکی از رواق ها یا صحن های حرم نشسته بودم و فکر می کردم که دارم ذکر میگم! جاموند!
وقتی فهمیدم که از حرم زده بودم بیرون و وقتی فهمیدم اونقدر ناراحت شدم که بعد کلی وقت و مسافت برگشتم و به دنبالش مثه دیونه ها تو حرم میگشتم! اما نذر ما پریده بود و ما هم مثه مرغ سرکنده می گشتیم!
آخرش به قول بابا روغن ریخته نذر امام زاده شد!!! گفتم امام رضا اصلا مال خودت!!!!!!
اما واقعا چه بلایی بود! یه تیکه نخ که بهش 4تا مهره بسته بودن شده بود چه وابستگی خفنی واسه ما! البته شد چه درس عبرتی!
گذشت و گذشت و درس خوبی ازش گرفتم!
اما مگه این نفس گور به گوری میذاره!
یه تسبیح چوبی شد جایگزینش الته نه به اون شدت!! ولی نه نشد فقط یه تسبیح کاملا معمولی برای شمارش!
وقتی حاجی ها می خواستن برن دادمش به یکی شون گفتم بگیر دستت و انجا ذکر بگو! نصف نصف! بعد یاد اون قبلی که افتادم گفتم بیخیال همش مال خودت ، به 4تا جا تبرکش کن بیار واسه من!
بنده خدا زحمت کشید و انگار تو مسجدالنبی (دقیق یادم نموند چون مهم نبود) گمش کرد!
اما خدارو شکر قصه حسرت تکرار نشد!
الان یه تسبیح کربلا رو ثلث کردم و تو سجاده ازش استفاده می کنم! اما فقط یه تسبیحه
یادم مونده که سعی کنم و حواسم جمع باشه که کشکی خودمو آویزونه چیزی نکنم! کاش یادم بمونه!
از سیره شهدا!
طبق معمول دیرتر از همه آمد سر سفره
چشم گردوند و جای یکی از بچه ها که بلد شده بود نشست
شروع کرد به خوردن غذا
ته مانده های نفر قبلی
پیراهن خاکی 52
دریافت فونت زر
http://ghalamak.persiangig.com/other/font.zip