سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
مــقتــــلـــ‏ شرهانیـــــ
یکرزمنده
چهارشنبه 91 دی 6
ساعت 9:7 عصر
| نظر

+ خواب بود... اتوبوس داشت بسمت مکه میرفت انگار...  صدای زمینه این بود... مرا عمری بدنبالت کشاندی...   رسیده بودند بمقصد انگار...
خاک بود اما ، انگار اتوبوس تو شلمچه ترمز کرده بود... خاک بود و خاکستر... میگفت: صدای سید مرتضی اونقد رواضح تو گوشم میپیچه که انگار ... گوشیش که زنگ زد از خواب پرید... یکی از بچه ها بود... اسم اس داده بود که (شلمچه ام و دعا گو...)
میگن اینجو جاها که میرید چشم چشم کنید بیبینید میبینید؟!
+ خوشبحال ش ... خوابش هم غنیمته...

+ این پست تکراری بود از حدود2سال و نیم پیش! خیلی وقته از این خواب ها .....