روزچهارم؛
نگاه دوم: چزابه ی دروغگو را رزم صادقانه و مخلصانه ی بچه ها توبه داد!
چزابه ی دروغگو رسوای رزم بچه ها شد، این شاید بهترین برداشت ژئواستراتژیک!بود. از روایت 2تا راوی که داشتند روایت میکردند، بعضی میرفتند دم آب، برخی بر بلندی ماندند، برخی بر مزار رفتند و فاتحه ای برای خود خواندند، و ...
اینجا غرور همان اول کار میشکند!
برخی هم مثل مرغ سرکنده تازه فهمیده بودند، خروج از این دارالقرار یعنی تمام شدن، یک سفر آسمانی است از جنس ایمنی از شر دوستانی که مسبب "قال الدخلوا فی امم قد خلت من قبلکم من الجن و الانس فی النار کلما دخلت امه لعنت اختها حتی اذا ادارکوا فیها جمیعا اخرئهم ربنا ضعف و لکن لاتعلمون (الاعراف38)" و اینچنین، برخی باور داشتند که اکنون در چزابه هم باید از سید علم الهدی رخصت رحلت طلبید، چرا که از علم الهدی هم اینجا اثر قرآنش و بصیرتش میشود همان یار بهشتی که ما را به ادخلوها بسلام آمنین میرساند. پس سلام و والسلام بر چزابه با همه ی آنچه که از او باید نوشت و ننوشتم و در آن ضریح ماند و ماند با مناجاتهای بچه ها و عکسهای یادگاری آخر و خیلی چیزهای دیگری که ....
نگاه سوم:گلایه ای بر اهل جامانده!
بعضی وقت ها بعضی ها هرثِ عادم! رو در میآرن! مونده بودیم که آقا جون ما که تا آینجا اومدیم، خوب یه سر هم بریم فکه، حیف نیست فکه نرفته بریم، گفتند از بچه ها بپرسید کجا بریم، و وقتی نظر سنجی انجام شد، ای داد بی داد!!!!!! بریم خونه!!!
بنده خداهای طفلکی نمیدونستند الان تو خونه هستند! مگه خونه غیر از جاییست که خاطر انسان آرامترین لحظه ها را در آن طی میکند! و اینجا آرام ترین آرام ترین آرامترین نطقه ی دنیاست، حتی از آرامترین خانه ها هم و ... (بماند)
پ.ن:
* امروز سالگرد ترور امام بود! ما حاضریم خودمون رو فدایی امام مون بکنیم همونطور که او فدایی امامش شد!
* با توجه با امتحانات از توضیحات و حواشی در متن گذشتم!
* عطف به نظرات یک آقا /رضا/ در پست ما باید تمرین کنیم! از دوستانی که میخوان در این بحث علمی!!!! شرکت کنند و به جمهوری دموکراتیک! رای بدهند مختارند!!!
* امروز از بابت یه امانت خیلی گنده! خیالم راحت شد، سبک شدم.
* صبر میکنم تا صبح شود! اما اگر بیدار شویم و صبح شده باشد، نمازمان قضاست!
* از پسر عمه های مهندسمان! یکیشان سرباز است! میگفت زمان انتخابات با یکی از ماشینهای جهاد رفته بودیم یه روستای دورافتاده! به پیرمرد گفتم: بابا جان اگه به موسوی رأی بدی، 5تا گونی کود بیشتر بهت میدم! (نقل به مضمون) میگفت: پیرمرد با بیل افتاد پشت سرم و گفت نه کود میخوام به به موسوی رای میدم! مگه احمدی نژاد چشه!
* بماند که پسر عمه ی بی نوای ما کلا اهل شوخیست و میخواسته یه نظر سنجی شفاهی انجام بده و 2تا بیل هم خورده! و البته رعایت حال بیت المال را نیز میکند! وگر میتوانست از رانتی فامیلی هم استفاده و زیر کولر گازی خدمت کنه! مثل برخی ....
* مادر بزرگ میگفت وقتی اون دختره رو وسط جمعیت دیدم! باد فیلم محمد رسول الله و چیز افتادم هند!! این مادر بزرگ ما هم توهم زده ها!!
* قصه ی بامزه ای انتخاباتی از پسرعمه جان مانده که ، باشد برای بعد!
(بعضی ها می آیند که ولی عصر آن جاست
بعضی ها می آیند که آنجا ولیعصر است)