سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
روزنگار یک راهی قسمت 10ام (یه شب مهتاب، ماه میآد تو خواب...)
یکرزمنده
یکشنبه 88 خرداد 31
ساعت 9:32 عصر
| نظر

روز چهارم

نگاه اول: اگر امشب صبح نمیشد! چه میشد!
صوت زمینه(هر دو یکی ست!)! لینک1حدود300کیلوبایت حیفه گوش نکنی قصه ی یه کویره!!  لینک2حدود300کیلوبایت حیفه گوش نکنی قصه ی یه کویره!!
گاهی وقت ها تا دیروقت بیداری، به هر دلیل آنقدر خسته ای که هرجایی خوابت میبرد،یعنی وقتی سرت را بر بالین مینهی، باید مواظب نماز صبح ات باشی که با صدای قل انما انا بشر... بیدار شوی، وگرنه یه جمله عجیب خوندم که "اگر بعد از طلوع خورشید بیدار شوی ، نمازت قضاست!!!" پس مواظب نمازمون باشیم، یا مواظب خواب همیشگیمون!!  اما

منطقه هرجایی نیست، حتی اگر آنقدر خسته باشی که بتوانی در مسیر راه بمیری!!!!

پس شبِ آخر، شبِ یلدایی شد برای خیلی از رفقای ما، شب آخر برعکس امروز که میگن طولانی ترین ورز سال هست (31خرداد-که به نظرم شاید بتوان گفت: خورشید در غروب ایستاد تا باز مصطفی با او نجوا کند ، اما مصطفی به خورشید رسید و غبار آخر شد)، به کوچه ی بنی هاشم؛ خیلی ها دخیل، اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک بستند، نه آنکه فردا صبح که عازم چزابه شدند، پایشان روی یک مین!! برود به بشهیدند!

نه ؛ شهادت همان تجلی الهی است ، که خدا به برگزیدگانِ خویش عطا میکند، تا نمیرند، زیرا برگزیدگان برای "ما واماندگانِ زمین گیر" یاقوتهایی قیمتی هستند، که با نگاه کرن به آنها قدر گوهر خویش میشناسیم، و شهدا چنین اند.

چیز، هر چه نایاب تر باشد قیمتی نیست! مثلا شما از مقداری اورانیوم!!! خواهی ترسید، چون به جسمت آسیب میزند، اما مشتاق داشتن یک بلور بزرگ الماس هستی!

گوهر قیمتی هم باید در میان بلاها، آب دیده شود، و در کوران سختی ها ناخالصی اش را بیرون بریزد، و هم زیبا باشد!

و شهادت دقیقا مصداق چنین گوهری است.  هم خالص   هم زیبا  -شبیه شده به عباد مخلُص خدا-

شهید در کوران بلاهای دنیا و امتحانهایش، گداخته میشود، نفس، نخستین آزمونیست که او از سر مینهد، مال و عیال و تمام آنچه او بدانها علاقه دارد باید در میانِ "مودت فی القربی" تقدیمی ناچیز باشد! و چون او از همه این بلاها گذشت، نوبت زیبایی است که از پس پرده های مملو در حیات ما نمیتوان آن ها را دید، و فقط آن زیبایی نهایی را نشان شهید میدهند! آن وقت هم خالص است، هم قشنگ، پس گوهریست که همه هم بدنبال شهادت اند و هم در جستجوی شهید!

عجب شبی شد این شب آخر،
معلوم نیست این کوچه ی بنی هاشم، از چه ساخته شده، از خاکِ فکه!!! و چنین است که گفتم...

از این روست که شهید-همچون علما(مدادالعلماافضل من دماءالشهدا)-  به قول استاد بزرگواری "مرحوم مدفون" نیست! بلکه "حی مرزوق" است، و طلب چنین مقامی براستی بهترین آرزوییست که انسان میتواند از خدای بزرگ گدایی کند، و چه جایی بهتر از اینجا!

پس شب چون پرده ی حجاب بر سر اولیاء شب میکشد، چشم کم سویت از "انسان" ها،سایه  تاریکی را میبیند، که شانهایشان در هق هق غربتی عظیم از پس غیبتی بزرگتر به لرزه افتاده، و تو از سوز سرمای دلت، باید به کنجی بخزی، آخر دل یخ زده را با دل شوریده چه کار! ایجا جمع مقامران پاکبازیست، که در مقام طلب نشسته اند، چه میدانم شاید هم در مقام رضا، یا همچون من متحیر در این گردش عجب شب است، که اگز "اذا یغشی" را نداشت چه ها که نمیشد...
 

پس شب چون پرده ی حجاب بر سر اولیاء شب میکشد، چشم کم سویت از


اما اینان برای اهل آسمان ستاره های دلربایی هستند، که زمین را به یاد اهل سماء میاندازند، و باعث غرور خدا بر ملائک میشوند، اینان همانهایی هستند که قرار و مدار زمین بدان هاست ، و هیچ جایی از آنها نامی برده نخواهد شد. و چه خوب وقتی آمدیم، وقتی که بسیاری گمان میکردند، اصحاب عاشورایی امام عشق علیه السلام همانهایی هستند که مرتضیِ اهل قلم پیشتر آنها را دیده بود و با آنها زندگی کرده بود! و ما نیز مشَرفان به چنین مکانِ شریفی، توفیق درک این اصحاب آخرالزمانی موعود را یافتیم، اگر چه فاصله ما با درک عمق جانشان فاصله ایی نوریست اما هم بقدر تشنگی بتوان چشید.

پس شب آخر شب سجده ی شکر است تا سلام هی حتی مطلع الفجر را بر روحت جاری کنند و قیام از این سجده، در صبح ظهور میسور است و ما همچنان باید سر بر این آستان بنهیم.

 

پس شب آخر شب سجده ی شکر است تا سلام هی حتی مطلع الفجر را بر روحت جاری کنند و قیام از این سجده، در صبح ظهور میسور است و ما همچنان باید سر بر این آستان بنهیم.    روزنگار یک راهی+خاطرات راهیان نور+خاطره+دهلاویه+شهید دکتر مصطفی چمران+خاطرات باحال+شب آخر+1شب مهتاب ماه میآد تو خواب


پ.ن:

* امروز 31ام شهریور بود! طولانی ترین روز سال، اما چه فایده  در طولانی ترین روز سال هم نیامدی!
* او امروز رفت، و یک نفر فردا آمد! وقتی جنگ بود!! در جنگ هم خدا از انسان ناامید نبود!! تولدش مبارک!
* عرض م بحضورت که، به قول یک شاعر (که اسمش فاضل است!)
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن بقهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است
سنگدل من ... !!!
* میخواستم، از چریک عاشق که سال 83 منتشر شد، نامه ی مصطفی به نریمان رو تکمیل بنویسم، اما خودتون بگردید! و بخونیدش! خیلی خیلی متن عجییه  خیلی خیلی (خدا هم تنها بود)!!!!
* امروز یک لحظه گوشی روشن شد، از چندتا پیامک یکیش خیلی عصبانیم کرد؛
ما امت عاشورایی ایران ضمن تبریک .... بند بند وجود ما فدای جسم ناقص رهبری باد -باقید فوریت و ارسال به دیگران-
سعی میکنم یه مفصلی به این تیتر بنویسم،
نقص جسم به نقص عقل است، تو ناقصی که چنین چیزی را میپراکنی... (دقت کنیم  اون متن خطاب به صاحب و مولاش بود، ما عوضی نگیریم ها!!!! )
* خیلی وقت بود پ.ن  نفری ننوشته بود! خوب الانم نمیخوام خیلی بنویسم، فقط برای ویژه هاست!!!
-  شما رو که نوشتم اما  هر لحظه بفکرتم!
- تو و تو و تو  من از او بالاتر نمیآم ها!!! تازه  یه نشست  پیش مقدماتی لازمه!!!

- کاش تعطیل نمیکردی، حیفه

- کاش حالت بهتره بشه‍‍ از ما نرنج، گاهی آدم مجبور میشه

- حیف که برخی امر برشون مشتبه شد در مورد تو چند وقتیست، اما نگران نباش الیس صبح بقریب
- هنوز هم گاهی فکر میکنم روی یک نیمکت نزدیک صبح هایی که تا ابد طلعو کرده اند، میشه حرفهایی امیدوار کننده زد...
- هی وسوسه ام کن منو پاشم بیام، شهید شم!!! بعد روزنگار 1 راهی ناکام بمونه ...
- کاش شما هم اهل وبلاگ خوندن بود! تا یه عالمه حرف میزدم، دلت نرم میشد!!!

--- 
یه شعر نصفه نیمه  ناقص و بیخود!!!
بازو یم دوباره تب گرفته باز   خاطرم
لابلای شب گرفتگی ذهن خسته ام
و  کوچ  میــــکند  ز  صورت تو  باز
مردمان غم گرفته ی شکسته ام
...
2باره آخر شبست و مادرم، نصیحتم کند
که رحــم کنــم بحال چشـــم خسته ام
...
ولـــــی قرارمان نبـــــــــــــــــــود اینـــکه ما
مثال قصه های دیگران شویم،که بسته ام
اهل می بدیم هردومان به کوی دوست
جــــام من بریخــت ز دســت بستــه ام
...
مرامــمان حضور بی  تکلفست، نیـست؟
بیا که من هنوز ،روی خاکها نشسته ام
...
برایـت ای تمـــام منحصـربفرد خـویش، باخـــــــدا
نشستـه ام خموش،هنوز خسته ام نشسته ام
نشسته ام
نشسته ام
نشسته ام