السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
شروعی دیگر؛
از چه میتوان گفت: از اینکه گفت زمین همه عرفات است و ما همان آدمی هستیم که با خطاب اهبطوا بر این سیاره رنج فرو افتاده ایم.. و آن خطاب را من از یاد برده ام اما آدم به یاد داشت و آنهمه گریستت بازش پذیرفتند... یادتان هست خدایا مرا پاکیزه بپذیر؟
از چه میتون گفت: از سری جدید سریال جذاب! مسافران که میگویند اگر زن و شوهر هم نباشیم دوستان! خوبی هستیم... از فاجعه ی انسانی که فضایی ها و ربات ها! دارند با آدم میکنند... لابد در این اتحادیه جدید رسانه ای مسافران را باید به افغانی هم دوبله کرد! لابد رهبرم بماند ...
از چه میتوان گفت: از اینکه وقتی جوانی دستش را بالا میزند تا کار تولیدی کند، پژوهش کند، روی هوا سایت یک اداره ی غول را میپذیری بعد باید سرو کارت بیافتد با انواع خرابکاری از انواع ور رفتن با cPanel ها و دیتا بیسه ا و ... بعد میفهمی جنس این قراردادها مثل جنس برخی خریدهای پیامکی بلامصرف میلیونیست... بعد زور میزنید و جز خدا کسی نیست... و حسبناالله و نعم الوکیل...
از چه میتوان گفت: از اینکه باید همزمان که خبر را میشنوی خودت تصور کنی آن مدیر مردم فریب را که دارد خون نمیدهد و خون ... بعد همزمان باید به یادداشت های نصب شده رو نمایشگر بنگری که اهل خانه از تو میوخواهند... برادر کوچکتر میخواهد ثابت کنی aبتوان صفر میشود یک و مادر که کتاب جدید و ... اما همزمان داری فکر میکنی که یک سازمان از هزینه های سالیانه میلیون ها تومان دارد اسراف میکند، اما دوست تو باید بپاس خدمات بینظیرش عوض دستمزد هدیه بگیرد 200هزار تومان!!! بعد هی چاپ کنند سال اصلاح الگو ... خدایا و هرگاه عمرم مرتع شیطان شد، آن را بستان!
از چه میتوان گفت: از اینکه باید برای اینکه حرفت را نخوری، بنویسی! اما دیگر دلنگار را از جمع نامحرمان بپوشی، این هم روی این همه حجاب که بر تو ست! و حجاب من هنوز زخیم تر از همه .
از چه میتوان گفت: از اینکه باید دلت بسوزد، گلویت بغض کند، که وقتی از پسرش میگویی و میپرسی، برای نشان دادن هر نشانی از پسر شهیدش از مرد کوچک مثل بچه ها ذوق میکند که چیزی را به تو نشان بدهد، این پیرمرد دم غروب. بعد در این همــــــــــــــــــــــــــــــــه مدت هیچکش انگار سراغ آنها را نگرفته. انگار از تو مشتاق تر است برای نشان دادن و گفتن و ...
از چه میتوان گفت: از اینکهtest میکنی، با یک پیامک:
"باور میکنی، خدا ظهور ولی ش را متوقف به لشکری از ایران کرده و در جواب "
نفر اول: فعلا درگیر الف بای بسیجیم وقت نداریم خدا رحم کنه به حالمون – توضیح من: این آدم به خالصترین موجودی که میدانم دارد کار میکنه : گفت بنی صدر!!!!
نفر دوم جواب داد: بقول رئیس؟ : تعطیل! باید فکر اساسی کرد که امین جوان از کتاب بیاد بیرون- توضیح من: ؟ یک اداره ی مسئول است! و امین جواب هم فکری خطرناک خطاب شد!
نفر سوم جواب داد: در بهترین وضعیت خوابیم. –توضیح من : این هم کسی ست که به او امید بسته ام! یک مسئول بلند پایه، اما دارد کار میکند هی با سعی و خطا
نفر چهارم نوشت: to doost kojaie kar bashim? Man migam avval ia akharesh khobe. Badesham ie gordan agar pabe kar bashe kefaiate.
نفر پنجم امیدوارم کرد: بعضی وقتا وقت گفتن العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان از خجالت میخوام آب شم. –توضیح من : این آدم همیشه دلم را میبرد...
نظر نفر ششم یادآوری کلام سید مرتضی بود و زمین همه عرفات است و ...
از چه میتوان گفت: از اینکه هنوز انتظار میکشی و یادمیکنی آن هنگام را که از قول کمک ها و آرمانها و ... و یادمیکنی از آن شب کوتاه و ...
از چه میتوان گفت: از اینکه روزی بهت گفت چه زود جا میزنی... اما هرگز جا نزدی از اینکه هزار دوز کلک را باید دفن کنی و خنده ایت مصنوعی بشود مثل دیپلماتهای نزدیک به منابع دور! اما باید شب به شب منابعت را اصلاح کنی! گاهی صوت های زمینه را بگیری و سعی کنی کم نیاوری... حتا اگر تنهاترین آدم روی زمین خودت را فرض کنی، اما بلاخره آدم صاحب دارد و ما فقط دستمان لحظه ای از او جدا شد و در این خیابان های شلوغ لای این عطرهای گزنده، صروتهای مزحک رنگ رنگ، پاچه های آتش گرفته گم شدی...
از اینکه کسی نیست به تو بگوید ای آقا این که داد میزنی میگویی سوختم که آتش نیست آب است! فقط اثر آتش در آن ظهور کرده! تاب آتش چگونه میکنی... عجب حالی داشت این چلویی رحمت الله علیه
از چه میتوانی بگویی و چاره ای نیست که بگویی فقط کمی تا قسمتی ابری...
آخرین پ.ن:
+ زین پس ادبیات مان را تعویض میکنیم! جایش عصا قورت میدهیم! چطور است. فقط گفتن برای همگان محارم و...
+ تازه حسب ترک پانوشت، آخرین پا نوشتمان هم این باشد:
نگاه مادر مجید
مثل گوش های خسته و نحیف شهر بود
شهر و گوش های دم گرفته از غبار روزگار
روزگارِ رفته از نگاه چشمِ لک گرفته ی پدر
همچو پیچ و تاب خاطرات
در عبور از هزار توی غربتی شگرف
زلف ت این گرامی ام که آمدی بدست
ای تو گنج اولم
معدنی پر از هزار گوهر نجیبِ گم برایم است
شوق کند و کاوِ سختِ ما
به شوق راه کار، راه آسمان ِ چشم تو
راه آسمان، نگاه چشم تو
تقدیم به او که گفت:
هر که بی سامان شود در راه دوست
در دیار دوست سامانش میدهند
و این را با دادن خون خویش ثابت کرد
مجید ایزدپناه