شب24ام!
اویِ او!
سلام هی حتی مطلع الفجر و این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است
یه نکته از قدری که گذشت:
نشسته بودم که حاج احمد رسید، چای رو که بهش دادم کنارم نشست و از روزایی که اینجا دانشجو بود و از رفقای اون روز اش گفت.
خیلی گفت ولی یه چیزی که گفت خیلی به دلم نشست و یادم انداخت این جمع .... !
از اینجا به بعد صاحب دل ها گوش کنن چون من اصلا به فکر تحقیق صحت این حرف نبودم چون راویش حاج احمد ک بود.
-نقل به مضمون-
گفت یه شب قدری - که سورت سرمای زمستون! بیداد مسیکرد - اینجا دیدم از سمت سلف یه سروصداهایی عجیب غریب میآد! صدا هم انگار زنونس! به چندتا از آبجی ها گفتم برید یه نیگا بندازید ببینیم چه خبره! رفتن و اونا هم یه جوری برگشتند عین چک برگشت خورده! خلاصه رفتیم دیدیم یکی از آبجی های دانشجو ولو شده تو برف و یخ و خیس و آبکشیده داره ناله میکنه!
گفتیم ای بابا چی شده ؟ چهتته! گفت :
نشسته بودم تو نمازخونه!یه خانومه چادری اومد و بهم گفت فلانی تو از وقتی اومدی دانشگاه بد می پوشی! بد میگردی! یه کارایی که نباید می کنی و از در زد بیرون و رفت!
منم راه افتادم و پشت سرش اومدم بیرون و تا دم در نقلیه دانشگاه که اون از در رد شد و من موندم !
- خوب الان هر کی خودشو جای اون بذاره درک میکنه که قصیه چی شده-
به انتظامات گفتم باید در رو باز کنید من برم دنبالشو و .. بقیه ماجرا که خودتون حدس می زنید!
حاجی گفت بردنش تو یکی از ساختون ها و بهش رسیدگی کردن و خبر به مداح رسید و شور مجلس و ....
همین به همین سادگی
نتیجه هم با خودتون! که این بانوی واعظ که بود!
پ ن:
1- واقعا آدم به وعظ احتیاج داره، چه بهتر صاحب وعظ صاحب نفس باشه.
2- از شب قدر کلی حرف مونده شاید فردا شب باقیش بشرط حیات.
3- واسه خیلی ها هم خیلی چیزا که اونم بعد.
4- برای تماشاچی ها .: تشکر:. به خاطر یه حرکت خوب و احتمالا به موقع اما مواظب باید بود تو کار سرمربی و مربی دخالت و ...
5- برای دوست جون بخاطر کامنت عجیبش
6- بالاخره دیشب یادم موند او حزب از قرآنی رو که رزقم شده بود بخونم ، رزق عجیبی بود
7- ا2آ
8- 5ص - یا امام رضا علیه السلام!