سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
برای کسی که صاحب 313 بهشتی است!!!!
یکرزمنده
جمعه 87 شهریور 1
ساعت 2:12 عصر
| نظر

برای http://elysian313.blogfa.com/

اگه می خواستم در تک تک تاپیک ها نظر بگذارم وقت زیادی می خواست و می دانید امروز وقت تنها گمشده ی انسان عصر بازگشت است، بگذرم.

حضرت شما!

این روزها رسم نتظر بودن آنقدر عوض شده که http://ghalamak.parsiblog.com/621227.htm این شد حرف من اما

شاید شما حرف تان چیز دیگری باشد ولی ما برای "او" نیست که ریسه می کشیم و ذوق می کنیم

برای او نیست که خیابان ها را پاک می خواهیم! برای او نیست شهر باید نورانی باشد نه ظلمانی ، در تطیلی برای او نیست که صبح از زخت خواب حاضر نیستیم دل بکنیم – و از دنیا هرگز - ، برای او نیست که به حرف " دکان " دارهای مزدور و احمق ظلمت را بجای نور اشتباه می گیریم! برای او نیست که جمعه ها برایمان عادت شده و این انتظار باعث "دق"  کردنمان نمی شود! برای او نیست که باید شهر را از ایرانسل و نوکیا و سامسونک و هزار بستگی بکنیم و یادشهر بیندازیم تو مثلا "امالقرای" ایی !  برای او نیست که اصلا سر هر چهار راه گل فروشی هم هست که کودک باشد! ترجیحاً کلاس سوم دبستان! خوش برخورد و با ظاهری ناآراسته! زیر همان ساختمانی که به منشی نیاز دارند با فوق لیسانس زبان فرانسوی! عطرش فلان باشد! ناخن ها را آینجور بیاراید! خوش برخورد باشد و ... راستی خوش برخوردیس را همان گونه می گوییند که "او" از زن مسلمان  می خواهد دیگر! این هم برای "او" نیست! حتی سکه هایی هم که می دهیم برای او نیست! چون قرار بود به "ابی انتم و امی" باشیم چه برسد به مالی و ... برای "او" نیست که ما ... نداریم که حداقل – بلا تشبیه – مثل قوم بنی اسراسیل بشنیم گریه زاری راه بندازیم و عذاب قطعی 400سال دوری از پیامبر خدا را در 350 سالگی خدا بیخیال شود و موسی علیه السلام را به دردسری تاریخی بیاندازد!

آری "او"ی عزیز برای تو نیست! این ها برای خودمان است . می خواهیم تو آنگونه باشی که ما می خواهیم!

یک منجی شیک با کت شلوار اتو کرده که خیلی به گردن کلفت ها گیر ندهد!

سعی کند فقط در ایام خاصی کارخانه افتتاح کند و بعد آنرا خصوصی سازی کند!

و ... این قصه ادامه دارد

می ترسم!

"او"ی عزیز حتی این جستار هم جسارتاً برای تو نباشد! هست؟

گم‌شده!  

 

ایجا من هم کم آوردم شاید تو باید سر سردبیر را به میزی می کوبیدی که فکر نکند پشت میز نشین منشی خداست! شاید بهتر بود تو هم شب ها پای اینترنت می نشستی و گوشی را طوری در گوشت فرو می کردی که نشنوی همسایه ای که شهید شد! را چرا تو نباید بشناسی! فقط وقتی بچه ی کوچکش شب از ترس از دست دادن بابا جیش می کند! و پتو را در آفتاب پهن می کنند تو از پشت پنجره ای که رو به غرب است می فهمی که اِ دیشب یکی جیش کرده و تو می خندی! بعدا وقتی یاد خنده هایت می افتی  خود به خود هر لبخندی روی لبت  یخ می زند! چون خبر شهادت را از خبر شنیدی ! گفتی به به در باغ شهادت باز باز است! و ناگهان دیدی این در در همسایگی تو گشوده شده و تو خوابی!

تو هم شب ها که می خوابی سعی کن تکه پارچه ای را به کش ببندی ! دور صورتت بکشی تا از زیر نور مبهم رفتگر را نبینی که در کوچه های بی کسی به دنبال پول میگردد تا  شهریه عقب افتاده دخترش را بدهد که در دانشگاه آزاد صورتش با سیلی سرخ نشود! و چادر رنگ و رو رفته اش به قرمزی نزند! آن وقت طرف در ارتفاعات شمالغرب پای میز شطرنج هادوی را کیش کند! راستی از قیمت پرواز کیش هم خبر جدید ی داری! امام رضا ع قسمت کند کیش مشرف شویم! بچه ها مرتب وقتی مسوول فرهنگی دانشگاه خودش را به دیوانگی میزد این را میگفتند تا بخندیم! هنوز هم لبخند روی لبم یخ می زند!

راستی سعی کن شب ها که بی خواب شدی سراغ شهر زنده ها نروی! مادرش بدجور ناراحت بود! وسط هفته آمده بود نصفه شبی چه کند! انگار دارو های پادرش کمی گران شده! بعد تو به نبال سوژه ای تا مستند شهید سرمدی را طوری بسازی که روی مسوول دانشگاه کم شود! حتما آقا مرتضی هم الگوی رفتار ات است! وقتی مادرش خوشحال می رود تو عکست را میگری و می خندی؟ دوباره لبخند روی لبت یخ می زند!

نصف شب که بر می گردی می توانی بهتر فرق پرادو را با 2چرخه بفهمی !  تازه اگه پردو را 4تا جوون شیک برونن! و تو هنوز باید تا خانه رکاب بزنی! باز هم می خندی؟ و امیدواری حداقل آقازاده نباشند تا اگه بچه ها تو تور  تورشون کردند  پای خیلی ها وسط کشیده نشود! رکاب می زنی و دوباره لبخند روی صورتت یخ می زند!

راست گفتی! ما گلیممان کوچک است و احتمالا  نامه ی اخراج دانشگاه را که می گیرم اول می خندم  نمی دانم دوباره لبخند رو صورتم یخ میزند یا نه؟1

 

بیا به فکر تمدن باشیم

وقتی تابوت شهید نمی‌آید!

دیگر مردم شهید نمی شوند

یا می شوند و تو دیگر تا خبر می شوی تابوت خالیست

و شانها ی تو زیر تابوت تمدن است که گیر می کند

و هیچ کس زیر بار این بار نمی رود!

 

 

راستی وقتی که وقت بود باقیش را هم می خوانم اما امیدوارم مثل میر محمد  کمی روشن تر به دور و اطراف نگاه کنی ! و روزی برسد که من وقتی می خندم  لبخند روی صورتم یخ نزند!

ا2آ