سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پروجه!
یکرزمنده
شنبه 89 فروردین 28
ساعت 9:2 عصر
| نظر

سلام علی آل یس
+ خیلی وقته دارم مته به خشخاش یه پروژه میذارم، که از الان میدونم مدرکش با وجود رسمی بودن، 2ریال هم نمیارزه!
برای طرح میخواستم از جنوب بنویسم، اما خوب... بگذرم... دلم بحال این دوره آموزشی مییسوزه که لیاقت  نشستن پا منبر سید مرتضا رو نداره...
دارم بدنبال یه اسم مناسب میگردم برای راهیان امسال... یه اسم که لایق شهر باشه!
+ خواب بود... اتوبوس داشت بسمت مکه میرفت انگار...  صدای زمینه این بود... مرا عمری بدنبالت کشاندی...   رسیده بودند بمقصد انگار...
خاک بود اما ، انگار اتوبوش تو شلمچه ترمز کرده بود... خاک بود و خاکستر... میگفت: صدای سید مرتضی اونقد رواضح تو گوشم میپیچه که انگار ... گوشیش که زنگ زد از خواب پرید... یکی از بچه ها بود... اسم اس داده بود که (شلمچه ام و دعا گو...)
میگن اینجو جاها که میرید چشم چشم کنید بیبینید میبینید؟!
+ خوشبحال ش ... خوابش هم غنیمته...






برای سیدمرتضا
یکرزمنده
شنبه 89 فروردین 21
ساعت 3:27 عصر
| نظر

قبل تر ها، یعنی چند صد سال قبل هم مردم برای خدا فیلم بازی میکردند! لوس بازی هایی نامردانه! مثلا میرفتند و توی خانه ی خدا، بت میگذاشتند!  بعد دور بت ها میگشتند... یا میشدند ابولهب و زنش! یا آخرش میشدند ابوجهل... ظلمات بود آن وقت ها...
بعد تر ش خدا محمد ص رو فرستاد و کمی مردم عاقل شدند! علی ع رفت و روی دوش پیغمبر و بت ها رو شکست... حق داشت، حق گفته بود...
هی کره ی زمین دوره خودش چرخید و دور خورشید گشت و هزار سالی گذشت... خدا از همون اول گفته بود کجاست... گفته بود تحمل هیچ کس و  هیچ چیزی رو غیر از خودش نداره، من هم مرتب هر روز میگم الله احد... اما...
بعد تر ها هم مردم تو خونه خدا بت میگذاشتند، جنس بت ها دیگه از سنگ و چوب نبود... بت ها آهنی و کاغذی هم بشمار باقی بت ها اومده بودند...
بدتر از همه بت هایی که نمیشد دیدشون... بعضی راس راسکی این خدای نادیدنی رو میپرستن... اسمش رو فقط گذاشتن پست و مقام... گاهی هم عبادات مون میشه بت... بگذریم...
یکی خواب دید که امام ع، اومده بخوابش و گفته 14 سال دیگه میآد. 18 سال گذشت و امام نیومد... اما 14 سال بعدش امام ر اومد... چند سال بعهد ترش هم دعوا شد...
بین حق و باطل... نه  بین همه ی حق با همه ی باطل....
کره ی زمین داشت هنوز میچرخید، هم دور خودش هم دور خورشید...
نه این چند سال کره زمین داشت میچرخید... دور بعضی از آدم هایی که خورشید شده بودند...
چند نفری هم داشتند دور این خورشید ها میگشتند، ولو آتش گلوله و سنگینی سرب و فشار مین هم باشه، ولو لازم باشه برای این که لیاقت حضور در محضر خورشید رو داشته باشند داته هاشون رو در گونی بریزند و بآتش نفس آتش بزنند و سیمرغی بشوند لوجه الله تا لیاقت نظر بوجه الله را پیدا کنند... تا بشه سید هرچی سیده!!!

حالا هر کس این قصه رو میخونه یا گوش میکنه، ذوق مرگ میشه که ببینه این داستان راستان چه آدم هاییست...
ما که رسیدیم به این آسید مرتضی، پشت تی وی که ازش سئوال جواب میکنند، کت شلوار میپوشه، اما کلن آدم خاک و خلی ایست! میگه تو کار ساخت و سازه، اما بساز و نبداز نه! میگه اول دلت باید از بت خالی بشه، و بقول علی ع اول بتونی دربون دل خودت باشی تا غیر خدا داخلش نره، بعد برو بیل و کلنگ دستت بگیر و برا انقلاب جهانی مصلح در انقلاب اسلامی خمینی ر، کار کن...
از امکانات، دنگ و فنگ! ، ریش عجیب و زلف پریشون و کلاه و سگار در ماه رمضون و ... کلی اضافاتی که برخی دوستان هنری! به خودشون آویزون میکنند، شکر که تهی شدیم و به مجید رسیدیدم.... یا به خورشید رسیدیدم و ....

اما دلم میسوزه بحال این اکادمی هایی که سینما درس میدهند و لیاقت درک محضر سید مرتضا رو ندارند... اما از هر نه نه قمری که یه مشت مزخرفات ساخته و اسمش رو هم گذاشته فیلم حرف میززند ... حیف .. حیف تو آ سید مرتضا... تو مال جامعه ی مهدوی هستی... مال چند وقته دیگه... میآی که؟! بیا...

قلمک -
+ این آسید مرتضا، چند وقتی میشه با ما قهره... نه مزارش و نه فکه... راهمون نمیده... بازم شکر میذاره کتاباشو بخونیم... قبلا هم برایش نوشتم!
+ سال نو امسال با شهدای اروند جدید شد... در محلی که قصه داره... بوی یه آدم قشنگ رو میده که وقتی بچه ها سینه میزنند، از پشت نی ها گریان اون ها رو میبینه...  هنوز روزنگار این راهیان رو ننوشتم! خیلی مفصل و اساسی بود... امسال بیشتر فاز داد!
+ سال نو حضرت فاطمه معصومه به ما نظر کرد... الحمدلله.
+ سال نو شد، اما سالمون بی شما،نو نمیشود...