بعضی روزها آدم دلش میگیرد
اصلن تقصیر ما نیست که ممکن است این دل ما روز 13رجب بگیرد یا هر روز دیگری ...
اصلن تقصیر دل ما نیست که "بد خواب" نمی شود! مثل خرس میگیرد و از شب تا صبح یک بند می خوابد
هی میخوابد و هی میخوابد
حالا میخواهد توی خانه باشد یا توی مسجد یا در اعتکاف!
اصلن به من چه، که قسمت ورزقم نشد بروم و توی مسجد بنشینم و بحال این دل خواب آلو فکری کنم...
شب جمعه ای یاد بعضی ها افتادم که انگار وارث نداردند...
با بابای مجید صحبت کردم...فکر کردم این مجید تفلک که پس فردا وارث ندارد تا برایش شب جمعه ی 13رجب 2رکعت نماز بخواند، حالا چطور درجات بهشتی اش زیاد شود...
یاد مهدی فتادم، که الان توی یک قبرستان مسیحی، بنام ادواردو دفن است... سلام ، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم هم هدیه تو باشد، ای بچه مایه دار، با کلاس!!
تف تو ریا تصیمیم گرفتم بشم وارثش...
اوهوک.... ببخشید ها بازم تف تو ریا...
کل اگر طبیب بودی، حجاب از چهر خود هی میگشودی!!!
الان نشستم و تلویزیون دارد پلنگ صورتی را نشان نشان میدهد... دلم مثه پلنگ شده... چنگ میزند به خودش و هی خود خوری میکند...
اصلا کشتار پاکستاناین بیداری خونبار اسلامیاصلن این غیبت کبرای طولانیچقدر دلم هوای دانشگاه و دکه ش را کرده...
بترکی ای دل...
خدا رحم کرد توی این درندشت شهر بی سر و ته و در و پیکر و هوای پاک (بجز حوالی بیتشرا )، این 5تا شهید گمنام هستند، که بتوانی در عرض 30ثانیه بهشان برسی، هر روز بهشان سلام کنی، نصف شب بری بشینی پشت در بسته ی مدفنشان و یاد بقیع بیافتی... خدا رو شکر
کاش میشد آدم توی دل خودش هم معتکف بشود... توی دل خودش که خانه ی خداست... خدایا حال از کجا بگردیم و خانه ی خدا را پیدا کنیم...
بقولی... گربه شدیم که دستمان به گوشت نرسیده... خدایاببخشید ها ولیمیوووووو!!!
خسوف زل زدم به ماهبرای دقایق زیادی... فکر کنم دل ماه هم گرفته بود... یاد دیده بگشا و رنج انسان را ببین افتادم... فکر کنم ماه میخواست با سایه زمین اشکهایش را پاک کند...
چقدر دلم برای خانه ی خدا در کربلا تنگ شده... محیی الدین می گفت بیا بریم یه 12روز بمونیم صفا...
رفتیم افتادیم به پای رضای آل محمدافتادیم، ، دلم تنگ شد، گفتم شرمنده خدایا بحق کسی که در خانه ی خودت بدنیا آمد، فرج ما را به دنیای ما بیاور!!!
نه بازهم گزافه گفتم... خدایا ما را به دنیای فرجت نزدیک کن...
میفرمود: بچه هامون ، جگرمون (محبوب های ما )هستند!
می فرمود: من و علی پدران این امت هستیم...
خیلی دوست دارم بابا
-
چقدر ذوق کردم، وقتی نوشتی از فرشته ها، حالا من دلم برای فرشته ها تنگ شده، مصطفا میگفت بیا با جانورهای صدا سیمایی ها، تابستان را بگذرانیم... س
سجادجون دلم تنگته نیستی ها... ! به مهدی برس پلیز...