سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خضر هم بدنبال آب بود...
یکرزمنده
یکشنبه 90 آذر 20
ساعت 11:37 عصر
| نظر

خضر هم بدنبال آب می گردد
و دست او به دست علمدارست

انگار قصه ی آب های جهان
لینک! به خضر و عباس است
...
این یکی تشنه ی اب بقاست
وان یکی تشنه ی فنای در ذات ست

آن به جستجو ی امام نخست
این یکی شرمگین صاحب خراباتست!
...

+اصلا امشب شب مهتابه!!!
+اصلا گاهی وقت ها شب مهتابه... ولو در تشت!
+دلم تنگ روضه هاشده... امسال هم ما از عاشورا گذشتیم...
+دلم میخواد بدونمT، خضرِ در کربلا، شد موسیِ حسین یا نه! نه...






شهیدزندگیمون
پنج شنبه 90 آذر 17
ساعت 11:37 عصر
| نظر

+ در مورد شروع جمله آغازین بعدا تصمیم میگیرمشهید مجید ایزد پناه
+ و بنا به اصرار همسرجان، روزنگارهایی که بهتره تجربه ای عمومی باشه رو اینجا می نگارم .
+ و اینکه:
تصور اینکه ممکنه توی برخی زندگی ها پای یه شهید وسط نباشه کمی برای ما دونفر دشواره!
یعنی اینکه خوب تو زندگی باید یه شهید خاص باشه دیگه -گیرنده حالا شما-
ظهر عاشورا منتظر شروع مراسم هییت بودیم، به حنانه عکسش رو توی اسکرین گوشی نشون دادم و گفتم یادته؟ گفت: این همون شهیدییه که اقاتون خیلی دوسش داره؟!
حرفشو با این جمله تکمیل کردم: این همون شهید زندگیمونه 
گفتم آقامون به این متوسل شده و بعله دیگه...

اما مجید خیلی بیشتر از اونیه که در سالگرد شهادتش همسرم تو یه روز بارونی به خواستگاریم بیاد ... تو یه روز بارونی نزد فاطمه معصومه همسرم شه و تو یه شب بارونی هم به خونه ی مشترکمون قدم بگذاریم... 
شهید زتدگی یعنی همه ی جای زندگی معیار باشه... تو حرم امام رضا  باشه  شب قدر باشه  تشیع شهدا باشه  تو عروسی باشه  عاشورا باشه و همه جا...
باهاش تمرین کنی      الم یعلم بان الله یرا   رو...
خلاصه نگاره ی اول همسنگری با یک رزمنده رو توی قلمک تقدیم به شهید اول زندگیمون کردم 
یاحسین






محرم + فرق حاج آقا با پدر جان!
یکرزمنده
چهارشنبه 90 آذر 16
ساعت 11:59 عصر
| نظر

سلام علی آل یس

+ محرم امسال هم زنده بودیم به عشق حسین، شکر
+ رزقمون سینه زینی با شهدا بود، شکر
+ محرم امسال شبی در غربتی سنگین با شهیدی گمنام بودیم و شکر
+ عاشورا هم با شهدایی از جنس آن 8نور مقدس بودیم شکر...
+ حاج محمود هم انگار بعد زخم هاش، زخمی تر می خونه...
+  میترسم از شهادت بترسم...

... حضرت پدر شیشه رو داد پایین و گفت: حاج آقا این مسیر به امام زاده می خوره یا نه... یه نگاهی کرد و با کلی قیافه و عصا قورت زنان گفت بله و توضیح داد...
به خنده گفتم: پدرم از خیابان انقلاب به پایین میگن حاج اقا و از انقلاب به بالا به پیرمردها باید گفت  پدر جان

... از ایستگاه مترو تا امامزاده ون میبره 450تومن کمتر از 2کیلومتر به نظرم  (امامزاده علی اکبر)
... از امامزاده تا وارمین مینی بوس میبره 450تومن بیشتر از 40کیلومتر (حضرت عبدالعظیم)
امامزاده اول در شمال شهر و شهر بعدی در جنوب شهر
شکرت که با فقرایت سینه زدیم... یا حسین فقیرم... بده در راه خدا