سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
روزنگار یک راهی قسمت ششم(مهمات)
یکرزمنده
جمعه 88 اردیبهشت 25
ساعت 9:14 عصر
| نظر

روز دوم

نگاه پنجم:
بیمارستان امام حسن علیه السلام، دومین مقر ما بود، فضا سازی آنجا از اونجا (بیمارستان صحرایی امام علی علیه السلام ) بیشتر به دلم نشست! به هر حال شاید هم بخاطر نمایشگاه کوچه ی بنی هاشمی بود که بر خلاف خیلی جاها که میخوان نمایشگاه بزنن اولین میزانسن  بنی هاشم است. بماند که عموما هم خوب در نمیآد! به هر حال کوچه ی بنی هاشمی که کف پوشی از رمل فکه (پرسیدم خودشون گفتند به نظرم!) داشته باشه! و در خنکای شب، سیر   بشه خیلی میچسبه! بوی رمل و عود و عکس و ذکر و خاطرات تاریخی، که از پس سالها، از دالان تاریخ به ذهن انسان بازمیگرده و از همه مهمتر فضایی که در وسط دشت توش قرار گرفتی ، همه و همه دست به دست هم میدند تا تو بتونی خیلی چیزها رو به یاد بیاری. اما؛ از این همه، چیزهای مهم رو تو لیست خواسته هات میذاری و به ترتیب اولویت می خوای که از خدا بخوای! اما هرچی به انتهای نمایشگاه نزدیکتر میشی همه ی اولویت ها به یکنفر ختم میشه!
اون یکنفر که مدتهاست در به در ش شدی!
خیلی ها رو به خودش مشغول کرده!
دوستاش و دشمن هاش رو  و همه !
اون یه نفری که تو میبینیش و نمیبینی!
و زمزه میکنی متی ترانا و نراک!
و وقتی به انتهای کوچه میرسی لیست اولویتی دیگه وجود نداره و فقط یک اولویت هست و اون هم فرجه!
نمیدونم چرا همچین جاهایی یاد خیلی چیزها و خیلی کس ها می افتم! خیلی گرفتاریها و خیلی گرفتارها! خیلی دلها و خیلی چشم ها و خیلی قلب ها! اما چیزی که فقط دلم میآد بگم یک چیزه! و مطمئن هستم که باقیش حل میشه! و باید سعی کنیم راضی باشیم به رضاش!
آخی میدونی! در جاهای مهم! باید یاد مهمات بود! چون وقتی تو جبهه وارد میشی اگه بهترین تجهیزات رو هم داشته باشی! اما مهماتش نباشه! یا اسیری یا کشته!
و جز مهدی روحی فداه چه کسی مهمترین آرزوی انسان عصر حاضر میتونه باشه و البته هرکس در فضای مهدوی تنفس و سیر میکنه!
از نمایشگاه  که میزنی بیرون رو گونیا!! یه نوجون آشنا –تقریبا- نشسته! میری پیشش و خلوتش رو داغون میکنی! یادم نیست در چه موضوعی باهاش حرفیدم! به نظر موضوع ماه بود! و عکس از ماه! آخه اونشب ماه کامل بود! و همه ی مجانین زده بودند بیرون!
چندتایی از رقص دسته جمعی پرچم ها و نخلی که نمیدونم از کجا کنده بودنش و سیم خاردارها و لاله ها عکسیدم! این فرم عکس اصولا 3پایه میخواد و ماهم نداشتیم! و عکسها همه خوب در نیومدند!
یاد حرفش افتادم ، رحمه اله علیه، میگفت:دل وقتی بیدار باشه حله!
خیلی ها تو شبهای قبل با ساعت شماته دار!! پا میشدند اما از شواهد، دقایقی قبل از نماز صبح و بیرون بیمارستان اینطور بر میاومد، که بیمارستان امام حسن دل های خیلی ها رو بیدار کرده وشب زنده دارهایی که پس تاریکی خودشون رو به نماز خونه میرسوندند رو میشد دید. به هر حال   به قولش ؛ اگه کسی:  کارش نجاری باشه و واسه دل خودش در نساخته باشه !! کارش زاره !
به هر حال این حکایت تاریکیست ،که فیض حضور رو نصیب کسانی کرده بود، که واسه دل هاشون در ساخته بودند و ما هایی که در دلمون عین کاراژ میمونه، از این سفره بی نصیب مونده بودیم! سفره ای که میزبانهایی جز شهدا، نداشتند ! و ماادراک ما لیله القدر  و شبهای امام حسن و خیلی جاهای دیگه رو خیر من الف شهر دیدم!
راستی رفقا هیچ دقت کردید که، سفر راهیان به خودی خود یه تفسیر قرآن می مونه ! تفسیریکه استاد تفسیر اون  شهدا و اولیایی هستند که میشه با کمی شامه ی تیز اونها رو درک کرد! به هر حال هر شبی صبحی داره و ما منتظر صبحی تاریخی بر این تاریخ شب هستیم.
عموما نماز جماعت ها 2مرحله ای بود! مرحله ی اول، واسه کسانیکه با مناجات بیدار میشدند و تیز وضو میگرفتند! اما مرحله دوم، واسه کسانی بود که از طریق کمی اعمال نظر فیزیکی مثل  لنگ!  دست! هل!  و گاهی وقتها گاز!!! گرفتن بیدار میشدند! به هر حال فقط بعضی کسانیکه که در نقطه ی اتصال خواب بودند مجبور بودند مرحله ی اول وخیزند!خوابمونده ای از سری دوم  هم عموما پخش و پلا رو پتو هاشون به اقامه فریضه مشغول میشدند! قبول باشه ان شاءالله
اما حیف نیست همچین فرصتی رو به این آسونی از دست بدیم!
امان از خواب که چون انسان را میرباید چتری از غفلت بر او میپوشاند و انسان غافل کجا و خلیفه ی الهی بودن کجاست! –البته منظورم خواب مورد نیاز بدن نبود ها!- خواب رو بیدار ها فهمیدند که منظورم چی بود! به هر حال بعد از نماز به رسم خیلی جاها و خیلی ها  عهد رو بازخوانی میکنند و البته بین خواندن و عمل کردن، طول روز و روز قاضی خوبی خواهد بود!
((یه چیز دیگه که نوشتم ولی دقیق یادم نیست منظورم اون وقت چی بوده اینه: از فرمانده بودن اسمش را داریم و از عبودیت...))
شب محسن و امیری رفتند، رفتند شهر ، فکر کنم به محسن گفتم چندتایی دی وی دی بخره واسه انتقال دیتاهای دوربین به دی وی دی ! به نظرم رفقا نمیدونن دی وی دی از نوع ری رایت ابل هم هست چون فقط یه چیز تو مایه های خیلی تومن تا امروز پول دی وی دی داند و سال رعایت الگوی مصرف رو به نحو شایسته ای دارند رعایت میکنند! البته بگذریم وارد حاشیه نشم! عواقب دراه واسم!!!! –الان دانشجو میاد میگه ترسو شدی!!! این وسط آدم نمیدونه چه کنه!! (البته میدونم ها!!) و روز سوم بدین ترتین آغازید!

 یا فاطمه الزهرا  اغثنی - دلم برای شهیدان چه تگ شده   دلم برای دل تنگ تنگ شده

 

ü        تو برنامه ی مدیریت زمان اتفاقی رفتم! پیگیر نگارشی از سجاد بودم که گفت اونجا مجری! شده، تا تقریبا آخر برنامه نشستم! یه چیز خیلی واسم جالب بود! یکی-ندیدمش- یه سئوال پرسید : ببخشید اشکالی داره اگه ما از خدا بخوایم شهید شیم!!!  پاسخش رو شنید! اما یه خانمی از عقب شروع کرد به توضیح تکمیلی! خیلی خوب معنی شهادت رو متوجه شده بود! معنی شبیه به اونی که آقای پناهیان واسه دوستان تبیین کرد! یکی  از بچه ها از پشت سرم گفت ببین طرف کیه! نمیشد برگشت! گفتم کیه! بامزه جواب داد بنده خدا به ندازه صورتش موهاش بالاست!!! کیف کردم و دلم گرفت، از اینکه همچین توضیحی رو میدونه ولی حجاب.... و خیلی ها حجاب و ...!!!
ü        دیگه اینکه، امروز بعد از کلاس بالاخره یه قاصدک دیدم!! عکسش رو هم گرفتم! وسط درختای بلندی که نمیگذاشتند نور به چمن ه برسه یه قاصدک سبز شده بود!  قاصدکی که دیگه ....
ü        امروز کمی (حدود3ساعت)بخودم رسیدم! البته به نوشته ها، وبلاگها و کتابهایی که خریده بودم از نمایشگاه! این دوچرخه هم عیبش اینه که فرصت کتابخونی ما رو کم کرده باید به فکر دوچرخه ای با مسیریابی هوشمند باشم!!!
ü       
دلم خیلی میخواد یه 2روز بخوابم!
ü        دلم خیلی میخواد با تو بحرفم همینطور با شما! همینطور با خودم!
ü        راستی جناب دانشجو شرمنده، فرصت کمه وگرنه به فکر پاسخگویی به سئوال شما نیز هستیم!
ü        امروز روز نکبت بود برای فلسطین برای ما، و روز عبرت برای عراق  افغانستان  عربستان و خیلی های دیگر! 
 
ü        خدایا لطفا مواظب من باش!
ü        همین!