عالي
سلام
وجه سيريش رو نفهميدم و قدري توضيح ميخواست تا با با كركره ژايين آمدن مربوط بشه
ضمنا واسه اون حلال نكردنه ژست قبلي،تقصير من بود و تو اصلا نبايد مطلع ميشدي ،كما اينكه خودشون هم خيلي عذر خواهي كردند ولي خوب چيزي كه نبايد ميگفتند رو گفتند!
بهرحال اصلا تو بيكار بودي؟! اينهمه و اونهمه عكس گرفتي..كوشون؟!چي شدند؟!
اي بابا!تو هم مرا بخاطرات خاك گرفته بردي!!
يا حق
بسم رب الشهداء
ما اين شربت رو البته با طعم ليمو ترش (همون ابليمو) تو معراج شهيد علي اقا محمودوند خورديم ..اين دوتا مدلي كه گفتيد هيچكدومش نبوديم . چون اولندش دم اذون مغرب هوا خنك بود بعدش مسئولين هم ديدند بسيجي ها ترمز و اين حرفا ندارن ديگه بي خيالشون شدن و هر كي به كار خودش ...
الانم دم اذون مغربه بريم تا شربته ازدستمون در نرفت ..التماس دعا
يا علي
خصوصي نوشتم برات
يا اين مسخره بازي رو جمع ميكني و اعتراف ميكني كه اينا يه مشت چرت و پرته
يا وقتي هك كردم وبلاگت رو ميفهمي كه دنيا دست كيه
خاطره مادربزرگت رو بذار براي دوره اي كه جووناي مملكت رو به تباهي داديد
عوضش الان شماها هم سيب خودتون رو كامل ميخوريد هم مال مردم رو
اين وبلاگ و حال و هوايش دلم را به لرزه مي آورد و تداعي گ خاطرات قشنگم است
نمي دانم با دلم بازي مي شود يا تمامش فقط يك احساس زودگذر است كه وقتي تمام شد بر مي گرديم به حال و هواي گناه... چه بسا جست و جويش... از دلتنگي اش!
خلاصه كنم
اينجا را دوست دارم
التماس دعا دارم
بيش از آنچه فكرش را بكنيد
خيلي بيشتر...
يا زهرا س