سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بخت!
یکرزمنده
شنبه 90 اسفند 13
ساعت 10:19 عصر
| نظر

سلام علی ال یس
حضرت بانو داشت حفظیاتش رو زمزمه میکرد :
قالوا أ انک لانت یوسف!  قال  انا یوسف!...

داشتم تو خودم میچرخیدم که شنیدم این زمزمه رو ...

           دورت بگردم، دنیا دور سرم چرخید یا ایها العزیز.

خیلی بیادت ام، اونقدر که خیلی! اونم از یکی مثل من! از منِ منجنــــون!
دوست داشتم زیر سایه شب، ببریمت بین 2تا کوه ، تو ظلمات زل بزینم به آسمون و سفره دلمون رو گره بزنیم به سفره آسمون، تو آسمون غرق بشیم، تو آسمون بچرخیم...
دوست دارشتم، دستت رو بگیرم و شام عاشورا بریم مجلس روضه پیش مجید، زیر زبونت رو بکشم.

به مجید داشتم شک میکردم! ، به مجید!!!!!!!! شک نداشتم که بالاخره امسال میآی تو طایفه امارغه!!! اومدی انگار...
امشب که شب هجرت بانوی قم به آسمان هست، برات همه همون آرزوهای خیلی خصوصی رو که بهت گفتم، تکرار میکنم....

اینجا جای همه ی عکس هایی که ازت دارم خالیه! اما مومن در هیچ چارچوبی نگنجد داداش جون...

-
دیدند صلابت تو پابرجاماند
انگشت تحیر به لب دنیا ماند
والله به تاریخ نخواهند نوشت
سید علی خامنه ای تنها ماند

- راستی باور نمیکنم نمی نویسی توی این وب در به در ! حتا اگه آدرستو نداشته باشم...