سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
گنجشکهابرای همسرم دعا کنید...
یکرزمنده
شنبه 90 دی 17
ساعت 10:8 عصر
| نظر

سلام علی آل یس
بعضی وقت ها مادرم، از جبهه حرف میزنه...
بعضی وقت ها به یاد ما میندازه که روزی جنگ بود، به یاد ما که جنگ همیشه در یادماست!
یه شب که با بانو، نشسته بودیم و گفت و گپی...
صحبت حضرت پدر شد... مادرم نیم نگاهی بهش کرد و گفت:
وقتی میرفت، -شما ها بچه بودین- هم دم من این گنجشکا بودن!
داشت هنوز برای گنجشک ها نون خورد میکرد که بپاشه تو بالکن    که ادامه داد
بهشون می گفتم شما براش دعا کنید که سالم برگرده...


تو نگاه پدرم، نگاه عجیبی بود...
اااا اون اسفند و خاموش کن... الان صدای سرفه ش در می آد...

+ برای تو پا نوشت می نویسم، که هم دم مجید شدی... موندی... می مونی...
ولی   "کمند است آنکه وی دارد نه گیسو..."