سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آرزو
یکرزمنده
شنبه 88 اسفند 15
ساعت 7:17 عصر
| نظر

سلام علی آل یس
نمیدونم شما چندتا آرزو دارید! حتا نمیدونم آرزوهاتون از چه جنسیت...
آرزوهای شما از جنس آدم بزرگ هاست با کلی حجم و عدد و رقم و گروون...
یا نه آرزوهای کم خرج...
چون امروز به یکی از آرزوهام رسیدم، نوشتمش...
فکر کنم امروز برای اولین بار با خودروی شخصی رفتم دانشگاه... یعنی تو پارکینگ دانشگاه...
بر خلاف تصورم کسی هم بهم گیر نداد. البته دلیل این اقدام بنظرم ناپسند که موجب فرق گذاشته شدن بین دانشجوهای اینوری با اونوری یا  با مسئولیت و بی مسئولیت میشه! (اگر چه من که دیگه دانشجو نیستم مهمونم!) اصلا خوشم نمیآید... اون وقتی هم که زورمون میرسید ممنوعش کردیم! چه فایده... بعضی باهاش حال میکنن! بیخیال
بعد سری آخر قاب ها رو از تو صندوق عقب برداشتم و هن و هن کنان رفتم دفتر ب-د-د
دیدم همه سرشون به کار خودشونه و کسی اهل حال نیست زنگیدم به حمید که تازه از ولایت رسیده بود...
اومد کمک! مسئول پرصندلی جدید هم کمک کرد! بعد نماز اومدیم قاب ها رو بنصیبیم که تجهیزات نبود و از مجید قول شرف گرفتم  که پیگیری کنه و بچسبونه و بعد بهم خبرش رو بده...
تا اینجای کار جزئ یکی از آروزهایی که هنوز برآورده نشده!
اما؛
داشتم میآمدم بیرون که یکی از دانشجوهای آشنا ما رو دید و بعد احوال پرسی گفت که اگه وقت دارم باهام حرف داره!
گفتم تا نمازت بخونی اومدم! برگشتنی گفت:
بهت میگم چون باور میکنی... اما بقیه نه...
گفت: تراکت تبلیغی مجید رو که دیدم گفتم باید برم ببینم قضیه چیه... اما گیر گرفتن پرژه و کارآموزی بودم که چند وقتی بود بشدت مخم رو مشغول کرده بود...
به هر قسم بیخیال شدم و گفتم میرم پردیس خارج شهر تا به برنامه برسم...
اراده که کردم پروژه با استادی که میخواستم جورشد... بعد برنامه هم و الان کارآموزی م بهترین جای ممکن ردیف شد... مثل برق گذشت اما اونقدر سریع کارها رو به راه شد که ...
گفت پروژه انتقال موج ؛ با مقدمه مجید میخواد بنویسه... ازم کمک خواست تو نوشتنش...
همین...
آروز داشتم و دارم که یه روز در پروژه های پایانی دانشجو اسم و رسم و بویی از شهدا باشه... و حالا میخواد بنویسه  "ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده"*

* البته از خودم شروع کردم... گفتگو با شهدای دانشجو... نرم افزاری بسیار ساده... قرآن رو که واسه اسمش باز کردم  اومد
و من المومنین رجال صدقوا... و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا...
 اسم برنامه شد "نحبه"  ... کاش این آروز به یک حقیقت جاری تبدیل بشه... بشرط همت همه...

* چو نسیم آورد از گوشه ی مصرت بویی
به بیابان همه از روی تو گل بنشاندم...

* محضر سیدبزرگوار هم ضمن عرض اردت و سلام و ... متوجه کامنت نشدم.جسارتا