يادته گفتم قصه ي شهدا رزق حلاله! انگار بخاطر حرف هام رفتارم کارهام قضاوتهام موتورسواري هام! حتي عبور ممنوع هام! اين رزق رو دارن ازم ميگيرن! بجاي اونا دارم با 4تا کاغذ و 2تا کور-کچل ور ميرم که کي بيان کي برن! يا مثلا چيز رو امضا نکرده ترک جلسه نکنن! آره دوس جون ميترسم تاخير چاپ عکس هاشون کار خودشون باشه! هر وقت ميام نماز خونه و جاي خالي عکس هاشون رو ميبينم! حالم از از يه قلم کاري که مثلا مي خواستم - و مي خوام - انجام بدهم بد ميشه!! الهي لا تکلني... حتي وقتي زير يه چيز نوشتم خدايا ما را با شهيدانمان محشور کن واسه دوستان! خاطره ي کذايي والسلام علي من ... زنده شد و 2باره شروع کردم تو دلم صلوات فرستادن ولي يادم نبود شنونده هم دسته کمي از گوينده نداره!!!!!!!!!!! منم منتظرم دوس جون انگار خاکريز هم منتظره ولي من هل من ناصرم رو گفتم الانم ميگم! اگه کسي فکر ميکنه اينجا خاکريزه خوب بسم الله هل من ناصر ينصرني!!! راستي از جمعه فقط قبل نمازش بهم چسسبيد! الته اميدوارم فقط به همون وقط بسنده نکنم! چقد طولاني شد!! انگار بازم داره طولاني ميشه!!! ا2آ 5ص فقط براي فرج

سلام هي حتي مطلع الفجر و اين قرن قرن غلبه مستضعفين بر مستکبرين است 1- گر گدا کاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟ 2- مي شايد اين يه پست مجزار بشه ولي صبح عيد مامان ميگفت برو حسن يوسف رو ببين! برگاش يه شاد شده! انگار فهميده امروز عيده! ديدمش! ياد حسن يوسف گمگشته افتادم! خوب اون هم انگاري دلش تنگ بود ولي چشماش برق ميزد! گل بيچاره احتمالا از فردا دوباره ميره تو لک! 3- امشب دوباره ميرم پيشش! بايد کلي حرفه بهش بزنم! شايد يوسف حسن عاقبت رو واسش خوندم!!!! يوسف حسن عاقبت در گرو نگاه يار نيست بدون او مرا زمان دور و شمار!!!! امشب بايد يه کار سخت ديگه ميکردم اشکال نداره من يتوکل علي الله فهو حسبه