سلام
ميخواستم صبح بيام ولي اونقدر تو ذوقم خورد که واسه يه برنامه که نشد!
فقط تخت خوابيدم تا وقتي که باهات تماس گرفتم
درباره دويدن واسه سيمها گفتي و گفتم ولي...
آره اونقدر اون لحظه سنگين شد برام همه چيز که تپش قلبم رو تو مغزم حس کردم!
کمي سرگيجه گرفتم ...بي علت نبودن!
آخه در يک لحظه خيلي چيزا بوجود آمد.خيلي چيزها و حرفها در يک لحظه بسراغم آمد
همونهايي که سحر بهت گفتم دلتنگ شدم
اونجا بودم ولي فرصت واسه بعضي فکرها بواسطه سيم و صدا نبود که اون فشار رو بهم آورد
خيلي سخته به يکي بگي سيم وصله؟سيم وصله؟ولي نميدونم چرا بگذره و بره!شايد چون وصله ديگه!چون بعضي ها با وجود کمبود سيم ميخوان باند ارتباطي رو روي سه پايه ببرند ..دريغ از کمبود طول سيم!!
يادم باشه درباره اين جمله هام و ايهامي که داره حسابي فکر کنم!
درباره موکت هم بايد بگم بندگان خدا هزار بار گفتند و آخر...در عين حال با يه سيني هم ميتونستند تطهيرش کنند.
چرا خودت رو نميگي؟!بقول خودت تو اون فضاي ام پي 4 گير دادري به ديتا و لب تاب؟!
خوبه همزمان با خودم پشت بي سيم گفتند...انصافا خيلي کيف کردماز جوابشون
ديشب خيلي چيزا برام ملموس بود...شايد اونچيزايي که حاجي با زحمت زياد کاشته در حاله رشده!!به خودشم گفتم..جوونه نه! رشد!
حرف خيلي زياد تر دارم...تا ببينم تکليفم با برداشت دوم چي بشه
ضمنا ما تو شهرمون به کسي که زنگ بزنه آژانس اون سره شهر و تقاضاي ماشين کنه کنه ميگيم مگه از دهات اومدي؟!ديدي که چندتا ماشين اومد!هرکاري راه داره!مثل مسيره مسجد سيدها تا گردو!آره عزيزم!
درباره بي مصرف بودن خاکريز..همين چيزا رو ميگي که ميگن دلسردي!من که اشکم در مياد!يادت باشه يا درباره اون فضاي جيغيلها بنويسي يا يادم باشه برام تعريف کني!
واسه اسلايدها و تعدادشون..نميدونم از اون پنجره يکي به آخر نگاه ميکردي؟!همون اسلايدهاتو که رو پرده همزمان ميامد و ميرفت.اجرت با شهدا ولي نقش لب تاب هم نبايد کمرنگ بشه! بياد محي الدين"تف تو ريا"
موفق باشي دوست جوووونم
راستي قرار بود ديگه نيام نظر بدم!!ولي اونقدر حرفام رو تو خاکريز لابلا ميبينم که...من اگر نگم ميموني لنگ!نميدونم نقش من چيه؟!منم مستندساز..يکي تو دم و تشکيلات آويني!
خدانگه دارتون