سلام
براي بار خيلي ام هست كه آمدم ولي از نزديكي واقعي چيزي كم نبود كه در مجازيش بخوام ته موندش رو بگم!!
بهرحال خواستم بگم هرچند منم با اون حركت وبلاگي موافق نيستم و حتي اون عكسي هم گذاشتي تو بسيج وما قبول ندارم اما حرف عليش هم قبول ندارم!!!جواب خوبي بهش دادي!
ضمنا من به داداشم هم اعتماد ندارم چه برسه به تو!!!اصلا ماشين بابام هم نميدم بهش چه برسه به دوچرخه خودم!البته اينارو به دانشجو گفتم!
يا حق
دردهاي من
جامه نيستند
تازتن در آورم
چامه و چکامه نيستند
تا به رشته ي سخن در آورم
نعره نيستند
تا زناي جان بر آورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است
گر چه مثل دردهاي مردم زمانه نيست
درد مردم زمانه است
مردمي که چين پوستينشان
مردمي که رنگ روي آستينشان
مردمي که نامهايشان
جلد کهنه ي شناسنامه هايشان
درد مي کند
من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه هاي ساده ي سرودنم
انحناي روح من
شانه هاي خسته ي غرور من
تکيه گاه بي پناهي دلم شکسته است
کتف گريه هاي بي بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهاي پوستي کجا؟
درد دوستي کجا؟
( مرحوم قيصر امين پور)