دست ما ماند و چه دستي که کم از هيزم نيست
و اميدي که به سنگ است به اين مردم نيست
محرمان بايدشان سيلي شايد خورده
و عمل قفل اگر مرد بيايد خورده
عابد و زاهد و شبخيز و مسلمانايند
شير بي يال و دم و اشکم مولانايند
اندرون هر يکي از معرفتي پر دارند
سر به يک بي ادبي ميشود آخور دارند
همه کس بنده دينار که دين آردشان
جن و انس دو جهان زير نگين آردشان
ترسم آنروز که از کوه فرود آيد مرد
سيصد و سيزده آدم نتوان پيدا کرد
ترسم آن روز که مردان سرانجام آيند
اين جماعت همه با بغچه ي حمام آيند
يخ اين برکه به دريا برسد نيست عجب
سامري از پي موسي برسد نيست عجب
(محمدکاظم کاظمي)
سيد ما و مولاي ما
آنان که در بدر با علي بودند
در نهروان با فرزند سفيان هم پياله شده اند.
سيد ما و مولاي ما
آنان که معني را نميخواهند و ماده را ميپرستند خداي تو را هم صد راه سعادت بشر ميبينند
سيد ما و مولاي ما
براي رسيدن به داره العماره دستار سبز علوي به سر بسته بودند. اما نميدانستند اين ملک کوفه نيست.
سيد ما و مولاي ما
نميبيني اين معرکه را
خودپرستي و شعار خداپرستي؟!
الله اکبر.الله اکبر.الله اکبر.
سيد ما و مولاي ما
دست کفر از آستين کساني بيرون آمده که لباس پيامبر به تن دارند!
سيد ما و مولاي ما
آخر الزمان است...آخر الزمان...
سيد ما و مولاي ما... دعا کن براي ما