• وبلاگ : قلمك
  • يادداشت : روزنگار يك راهي قسمت 9ام (خدا بود و ديگر هيچ نبود)
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    مصطفي عظيم تر از آنيست كه در ذهن چون مني بگنجد! با اين حال گاهي دلم خيلي برايش تنگ مي شود!

    و ما ادراك ما المصطفي ؟!؟!؟!؟!

    پاسخ

    سلام بابت نظر تشكر/ اما من چکيدم اين جمله غلط نداشت! مصطفي و ما ادراک مصطفي!!!!
    + محسن 

    سلام

    كجايي حاجي كه جات خاليست بدجور!

    پاسخ

    عليك تو نيستي! اصلا هم خالي نيست! مواظب باشيد هوا غباري نشه واسه ملت!!
    + شاسکول ها به بهشت نمي روند! 
    هيچ مي دانستيد که متنتان چه قدر طولاني بود ؟؟؟!!!
    شما راجع به من چي فکر کرديد ، من يک خواننده ي وب گرد ِ جزئم ، همين !!!! يک عالمه خواندم و يک عامله هر چه قر قري موس رو پائين دادم ، متن تموم نشد ، اين انصاف است ، اين عدالت است ، اين دموکراسي ايست ، همين شماهائيد که جامعه را خراب کرديد !!!!!
    خب چي مي شد متن رو کمتر مي نوشتيد ؟؟

    با تمام اين اوصاف ، خواندمش (جهنم و ضرر!) .....
    همه اش را خواندم ، سطر سطرش را ، و خوب مي دانستم که براي شما اصلا کميت اهميتي ندارد! ......
    تمامي پارگراف هايي که راجع به مصطفي بود را عميقا دوست داشتم ، و لذت بردم ، چرا که با مصطفي خودم براي اولين بار وارد دنيايي شدم بس عجيب !
    روزي که کتاب زندگي اش را کاملا اتفاقي خواندم ، درست يادم هست که تا يک هفته در کماي فکري بودم ، تمام سطر سطر کتاب در ذهنم رژه مي رفت ، اساسا آن روزها هضم شخصيت مصطفي برايم سخت بود ، اما چاره اي نبود چون او افسانه نبود و در همين حوالي و همين سالها در کنار ما زندگي مي کرد، مجبور شدم باورش کنم ، و گاهي شب ها و روزها پنهاني و در لابلاي باورها ، مادام اين سوال رو از خودم مي کردم که مگه آخر مي شود ؟؟؟!!!!! اما مصطفي يک حقيقت بود .....
    همين باعث شد که من اولين بار بعد ، دو سال بعد از خواندن آن کتاب ، پا به دهلاويه بگذارم ، يعني درسترش اين است که بعد 2 سال گفت رها بيا ! و من رفتم ، و دهلاويه همين هايي بود که مي گفتي !
    و عميقا راست مي گوييد ....
    .
    و عجيب دلم هواي جنوب دارد ،
    دعا کنيد .
    يا حق .
    پاسخ

    سلام اي حضرت پروردگارم! که هر چيزي! که دارم از تو دارم (يعني اول سلام يا ه نام خدا ) - راجع به شما فکر نکردم!!! اما احتمالا مدير بزرگترين سايت مرجع در شاسکول آباد هم نيستيد!!! - همين - بعله همين شما هاييد که جامعه را خراب کرديد! منم موافقم! هيچي نميشد تازه در ذيل متن اون سانسوري ها رو بخاطر حفظ مفافع يه جامعه ي کوچيک که بنده در اون نميتونم هر حرفي رو انجا بزنم وگرنه همونا کلي پاراگراف مطلب داشت!!1 پس به شما رحميدم!! اميدوارم در دارلقرار عند مليک مقدر يا در محلي که لايسمعون فيها لغوا و ... تشريف بده (به زودي هم نه 100سال ديگه مهم نيس) و اونجا مطالب ما رو بخونيد چرا جهنم اونجا کانکت نيست - خوبه بالاخره اين رو فهميديد که براي من کميت مهم نيس وقتي از برخي انسان ها ميگويم! - اي بابا نه نه !@ من فکر کردم متن ما رو بخاطر خوب بودن ادبيش خوندي! آقا مصطفي تحوييل بگير خودت جواب اين نظر رو بده! اصلا به من ربطي نداره! - دنياي مصطفي دنيايي جدا از ماسواي و دنياي ما ها و امثال ما ها نيست! - بس دگم بوديد! آخه از دست اين جماعت دگماتيسم ! بابا جون آخه کتاب خوندن که به کما رفتن نياز نداره! حتما تو کما که بوديد قلبتون رو هم دادن به مصطفي هديه!!! بعد که از کما درامديد قلب مصطفي رو به زور جا کردند بجاي قلب شما! لابد ديگه!! - وقتي ميگي سطرها تو مختون رژه ميرفته خوب الانم احتمالا اين روزها هم به روز آب ليمو هضمش ميکنيد ديگه! (فقط نوشابه نخوريد اصلا خوب نيست!) - آره بسيج حقيقتي است شبيه افسانه ها! - مصطفي حقيقتي بود که واقعيت داشت! يا بهتر بگم واقع شد!!!! - عجب فکر نميکردم کماتون 2سال بطوله! - بازم خوبه خوب دهلاويه کجا هست؟ - دوري و نزديکي ما به همان اندازه است که ودمان دوريم يا نزديکيم!! همين يا سيد مرتضيِ آويني دخيلتم! - حسب اينکه حقير گاهي نقش لاک غلط گير رو بازي ميکنم لازمه بگم که بنده نوشتيده بودم 31روز از شهرويور رفته که شما نگفتي سالگر شهادت31خردد ميباشد!!!!!
    + منهاج 

    باسمك يا الله.

    سلام

    ميلاد مادر سادات و يوم الله 22 خرداد مبارك!

    پاسخ

    سلام که اسم خودشه- سلام عليکم و رحمه الله- ميلاد فاطمه مادر انسان1 مبارک باد - يوم الله 22خرداد نيز يک مشت اساسي بود تو چونه هرچي بدخواهه!× 1-انسان بما هو انسان