• وبلاگ : قلمك
  • يادداشت : روزنگار يك راهي قسمت 8ام (روح خدا بود و ديگر هيچ نبود)
  • نظرات : 1 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دانشجو 

    سلام عليكم

    از نظرتون و نكاتي كه نوشته بوديد تشكر ميكنم

    فكر ميكنم كه حق با شما باشه

    من كه آخر نفهميدم چه كسي يا چه كساني قرار بود جواهاي من رو بدهند، اما به هر تقدير از شما تشكر ميكنم

    التماس دعا

    پاسخ

    چون آخرين پستم 30امين نفر پ.ن نداست پس همينجا پاسخ رو خدمتون عرض ميکنم که : سلام/ اميدوارم قانع شده باشيد / امروز دم دانشگاه وقتي با کسي در مرود انتخابات صحبت ميکردم(نميخواست راي بده و انو به گزارشگري که داشت از هردومون ميپرسيد گفت) کلي گفتم از خيلي چيزا از علوم تحقيقات و ماجراهاش تا .......... سيب زميني و ساست خارجي و ... آخرش که ديدم لبخند رو لبش نشست گفتم خوب حالا راي ميدي يا نه!! گفت نه ولي دم احميد نژاد گرم! من جوابم رو گرفتم اما شما اگه حق رو به من ميديد و پاسختون رو هم تا الان گرفتيد پس ديگه چه اهميتي داره که چه کسي/کساني ميخواستند به شما پاسخ و توضيح بدند / اگه هم نگرفتيد که بعدا همونطور که قبلا عرض کردم / ببخشيد که ويگه فرصت ارائه توضيح بيشتر رو ندارم! / براي فرج دعا کنيم و اينکه کاري نکينم به عقب بره!!!